جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
صادق هدایت: مرد شوخ و شنگ ادبیات ایران
صادق هدایت با طبع طناز و خوش قریحهاش و با آثار درخشانش به خصوص رمان بوف کور که به زبانهای گوناگونی ترجمه شده و در سطح جهانی رمان بسیار محبوبی است در ادبیات ایران جایگاه بسیار والایی دارد. در ویدئوی زیر نگاهی خواهیم داشت به زندگی نویسنده بزرگ کشورمان.قسمتی از کتاب بوف کور:
رفتم در قبرستان کنار جاده روی سنگ قبری نشستم، سرم را میان دو دستم گرفتم و به حال خودم حیران بودم؛ ناگهان صدای خندهی خشک زنندهای مرا به خودم آورد، رویم را برگردانیدم، دیدم هیکلی که سر و رویش را با شال گردن پیچیده بود، پهلویم نشسته بود و چیزی در دستمال بستهی زیر بغلش بود، رویش را به من کرد و گفت: -حتما تو میخواستی شهر بری، راهو گم کردی هان؟ لابد با خودت میگی این وقت شب من تو قبرستون چه کار دارم! اما نترس، سر و کار من با مردههاس، شغلم گورکنیس، بد کاری نیس، هان؟ من تمام راه و چاههای این جا رو بلدم؛ مثلا امروز رفتم یه قبر بکنم، این گلدون از زیر خاک در اومد؛ میدونی گلدون راغه، مال شهر قدیم ری، هان؟ اصلا قابلی نداره، من این کوزه رو به تو میدم، به یادگار من داشته باش. من دست کردم در جیبم دو قران و یک عباسی درآوردم، پیرمرد با خندهی خشک چندش انگیزی گفت: -هرگز، قابلی نداره، من تو رو میشناسم. خونت رو هم بلدم؛ همین بغل، من یه کالسکهی نعشکش دارم، بیا تو رو به خونت برسونم هان، دو قدم راس. کوزه را در دامن من گذاشت و بلند شد-از زور خنده شانههایش میلرزید، من کوزه را برداشتم و دنبال هیکل قوز کردهی پیرمرد افتادم. سر پیچ جاده، یک کالسکهی نعشکش لکنته با دو اسب سیاه لاغر ایستاده بود؛ پیرمرد با چالاکی مخصوصی رفت بالای نشیمن نشست و من هم رفتم درون کالسکه میان جای مخصوصی که برای تابوت درست شده بود دراز کشیدم و سرم را روی لبهی بلند آن گذاشتم، برای این که اطراف خودم را بتوانم ببینم؛ کوزه را روی سینهام گذاشتهام و با دستم آن را نگه داشتم. شلاق در هوا صدا کرد، اسبها نفس زنان به راه افتادند. خیزهای بلند و ملایم برمیداشتند،پاهای آنها آهسته و بی صدا روی زمین گذاشته میشد. صدای زنگولهای گردن آنها در هوای مرطوب به آهنگ خاصی مترنم بود...
در حال بارگزاری دیدگاه ها...