جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
سینما-اقتباس: ۳۹ پله
۳۹ پله فیلمی است از آلفرد هیچکاک، استاد تعلیق سینما و محصول سال ۱۹۳۵ سینمای انگلستان. یک کلاسیک درخشان و خوش ساخت در ژانر جاسوسی که هنوز هم جزء فیلمهای نوآورانهی سینمای هیچکاک به حساب میآید. در این فیلم بازیگرانی همچون روبرت دونات، مادلین کارول، لوسی مانهایم و جان لوری به نقش آفرینی پرداختهاند. فیلم از رمان ۳۹ پله نوشته جان بوکان اقتباس شده است. ۳۹ پله یکی از معروفترین رمانهای کلاسیک در حیطه ادبیات جاسوسی/معمایی است که در سال ۱۹۱۵ میلادی و توسط نویسنده انگلیسی جان بوکان نوشته شده. ریچارد هنی، قهرمان همه فن حریف این رمان، ناگهان و ناخواسته خود را در وسط معمایی هولناک مییابد و باید هر طور شده خودش و کشورش را از این ورطه نجات دهد. این شخصیت در چند رمان دیگر این نویسنده نیز ظاهر شده است. از این رمان بوکان تاکنون چندین بار اقتباس شده است که نسخه آلفرد هیچکاک ماندگارترین آنهاست.در بخشی از کتاب ۳۹ پله اثر جان بوکان میخوانیم:
مشکل اصلی این که وحشتناک گرسنه بودم. یک بار که یک یهودی در لندن خودش را کشت و تحقیقات پیرامون ماجرا شروع شد، روزنامهها اغلب نوشته بودند متوفا سیر و پر غذا خورده بوده. حالا فکر میکردم اگر گردنم در یکی از این چالهای باتلاقی بکشند، اصلا متوفایی سیر و پر به حساب نخواهم آمد! دراز کشیدم و از آنجا که بیسکوییتهای زنجبیلی فقط خلا دردناک معدهام را تشدید کرده بودند مشغول خودآزاری شدم: با خاطرهی سوسیسهای کبابی و برشهای معطر بیکنهای پادوک و تخم مرغهای آبپز خوشگل. چطور گاهی دماغم را برایشان بالا میگرفتم ؟! آن کتلتهایی که که در باشگاه میدادند و به خصوص گوشتی که سر میز غذاهای سرد میگذاشتند و آرام جانم بود. فکرم بر فراز تمام خوردنیهای زمینی در پرواز بود و بالاخره روی یک استیک برشته و کمی لیکور تلخ و در ادامهاش گوشت خرگوش ولزی متوقف ماند. در عطش جانسوز این خوراکهای لذیذ، به خواب رفتم. حدود یک ساعت بعد از سپیده، با بدنی سرد و چوب از خواب بیدار شدم. کمی طول کشید تا یادم بیاید کجایم.، چون خیلی کسل بودم و خواب سنگینی داشتم. از میان تورباف خلنگها ابتدا آسمان آبی کم رنگ را دیدم، بعد دامنهی بزرگ تپه و بعد چکمههایم که وسط یک بوتهی قرهقاط گذاشته بودم. روی آرنج بلند شدم و به درهی زیر پایم نگریستم و آن نگاه باعث شد با عجله بند پوتینهایم را ببندم. مردانی آن پایین بودند، نه چندان دورتر از نیم کیلومتر، در دامنهی تپه متفرق شده بودند و با چوب به میان خلنگها میزدند: مارمی برای گرفتن انتقامش معطل نکرده بود. سینه خیز خودم را از پناهگاهم زیر تخته سنگی کشاندم و بعد قصد گودال باریکی را کردم که در سراشیبی رخ کوه بود. از این مسیر به آبگذر باریک یک جوی رسیدم و بعد با تقلای بسیار خودم را بالای خطالراس کشاندم. از آنجا پشت سرم را نگاه کردم و فهمیدم هنوز متوجه نشدهاند. تعقیب کنندگانم بی صبرانه بر دامنه جا خوش کرده بودند و بالا میآمدند. مخفی در پشت خط افق، تقریبا نیم کیلومتری دویدم تا بالاخره دریافتم بر بلندترین نقطهی کل دشت قرار گرفتهام. بلند شدم و خودم را نشانشان دادم. تقریبا بلافاصله یکی از تعقیب کنندگان مرا دید و کلمهای با دیگران رد و بدل کرد. بعد صدای فریادهایی را از زیر پایم شنیدم و دیدم خط جست و جو مسیرش را تغییر داد.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...