جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

سینما-اقتباس: سولاریس

سینما-اقتباس: سولاریس «سولاریس» فیلمی است به کارگردانی آندره تارکوفسکی و محصول سال ۱۹۷۲ سینمای اتحاد جماهیر شوروی سابق. در این فیلم، بازیگرانی همچون ناتالیا بوندارچوک، دوناتاس بانیونیس و یوری یاروت به نقش‌آفرینی پرداخته‌اند. سولاریس در همان سالِ ۱۹۷۲ نامزدی نخل طلای کن را هم برای تارکوفسکی به ارمغان آورد و درنهایت در آن سال گرند پرایز کن و جایزه فیپرشی را توانست از آنِ خود کند. سولاریس فیلمی است در ژانر علمی‌_تخیلی که تارکوفسکی آن را از رمانی نوشته‌ی استانیسلاو لم اقتباس کرده است. تارکوفسکی قبل از ساخت سولاریس، فیلمِ ۲۰۰۱، یک ادیسه فضایی کوبریک را دیده بود و به دلیل آنچه خود، فضای سرد و احساس‌زدایی‌شده‌ی فیلم می‌نامید، پیوندی با آن فیلم برقرار نکرده و نسبت به فیلم کوبریک نگاهی انتقادی داشت. بعدها وسوسه شد تا به خلاف ۲۰۰۱ یک ادیسه، درامی پرشور با حضور تمام‌قد احساس بشری بسازد و این امر به میانجی متن رمان لِم شدنی شد. سولاریسِ تارکوفسکی اصولی را پایه‌گذاری کرد که بعدها ویژگیِ بسیاری از فیلم‌های فیلمسازان مستقل شد. اثری ۱۶۶ دقیقه‌ای که انسانیت و احساس را در میان فضایی معلق جست‌وجو می‌کند. در این میان تارکوفسکی از خلال دیالوگ‌های شخصیت‌هایش، مضامینی همچون هویت، یک‌دلی و همچنین مفهوم واقعیت را واکاوی می‌کند. تارکوفسکی و لم هر دو متعلق به اروپای شرقی‌اند. با ویژگی‌های خاصِ انسان آن جغرافیا در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم. تارکوفسکی بسیاری از درون‌مایه‌های رمان لم را گرفته و آن را به زبان تصویر ترجمه کرده است، بااین‌حال این فیلم را می‌توان سخت‌ترین فیلم تارکوفسکی نامید. فیلم، به عوض مرعوب شدن در تکنولوژی (به مانند بسیاری از فیلم‌های ژانر علمی_تخیلی)، روان‌شناسی انسان را در مرکز توجه خود قرار می‌دهد. ایستگاه فضایی متروک، بستر این واکاوی روانی انسان از سوی فیلمساز است. سولاریس در زمان خود به قدری که شایسته‌اش بود از سوی منتقدان شوروی سابق مورد توجه قرار نگرفت اما فیلمی بود که با کمترین مشکل اکران در آن زمان مواجه شد.

قسمتی از رمان سولاریس نوشته‌ی استانیسلاو لم:

راهرو خالی بود، مدتی پشت در بسته ایستادم و گوش دادم. دیوارها گویا نازک بودند، زوزه‌ی باد از بیرون به گوش می‌رسید. روی یک صفحه‌ی گچی چارگوش کج و کوله‌ای که با شلختگی به در چسبانده بودند، با مداد و به خط بدی نوشته شده بود« آدم»، این واژه‌ی ناخوانا را خوب نگاه کردم. برای یک لحظه می‌خواستم برگردم پیش اسناوت، اما فکر کردم که غیر ممکن است. هشدار عجیب او هنوز در گوشم بود. به راه افتادم، لباس فضایی به‌طرزی تحمل‌ناپذیر بر دوشم سنگینی می‌کرد. آهسته، گویی نا آگاهانه خود را از چشم یک ناظر نامریی پنهان می‌کردم، به محوطه‌ی مدور با پنج در برگشتم. به آن‌ها پلاک‌هایی آویخته بود: دکتر گیباریان، دکتر اسناوت، دکتر سارتوریوس. روی در چهارم چیزی نبود. دو دل بودم، دستگیره را به‌نرمی فشار دادم و در را آهسته گشودم. همین که در باز شد، احساسی نزدیک به اطمینان به من گفت که کسی آنجا هست. وارد شدم. هیچکس آنجا نبود، همان پنجره‌ی سرتاسری محدب، فقط قدری کوچک‌تر، و در پشت آن اقیانوس، که اینجا در زیر آفتاب درخششی روغنی داشت، گفتی که از امواج روغن سرخ می‌تراوید. اتاق که به کابین کشتی می‌مانست، در روشنایی ارغوانی غرق شده بود. در یک طرف قفسه‌های کتاب قرار داشت و در میان آن‌ها یک تخت با میل کاردان به دیوار بسته شده بود. در طرف دیگر فقط گنجه‌های کوچکی قرار داشت و مابین آن‌ها روی دیوار، عکس‌های بزرگ هوایی که از نوارهای به هم چسبانده تشکیل شده بودند و قرع‌ها ولوله آزمایش‌های پر از پنبه که از گیره آویزان بودند. زیر پنجره چند جعبه‌ی سفید لعابی در دو ردیف چیده شده بود، طوری که به زحمت می‌شد از بین‌شان گذشت. بیشترشان باز بودند و پر از ابزار و لوله‌های پلاستیکی. در دو گوشه‌ی اتاق چند شیر، یک هواکش و یک یخچال دیده می‌شد. میکروسکوپ روی زمین بود ، روی میز بزرگ. کنار پنجره برایش جا نبود. وقتی چرخیدم، درست در کنار در ورودی یک کمد دیدم که تا سقف می‌رسید، خوب بسته نشده بود و پر بود از لباس کار، پیشبند حفاظتی، زیر جامه، چکمه‌های ضد رادیواکتیو و قوطی‌های آلومینیومی اکسیژن. دو دستگاه اکسیژن همراه با ماسک از نرده‌ی تخت آویزان بودند. در همه جا همان بلبشو حکمفرما بود، انگار که با عجله هر چیزی را هر جا که شده گذاشته بودند. محض امتحانِ هوا نفس عمیقی کشیدم و بوی ضعیف معرف‌های شیمیایی وعطر زننده‌ای احساس کردم. کلر نبود؟
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.