جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

سینما-اقتباس: زنان کوچک

سینما-اقتباس: زنان کوچک زنان کوچک فیلمی است به کارگردانی گیلیان آرمسترانگ و محصول سال ۱۹۹۴٫ در این فیلمِ ۱۱۸ دقیقه‌ای بازیگرانی همچون سوزان ساراندون، وینونا رایدر، کلیر دینز و جان نویل به نقش آفرینی پرداخته‌اند. فیلم از رمانی به همین نام نوشته لوییزا می آلکوت اقتباس شده است و بازی خوب وینونا رایدر سبب شد تا آکادمی اسکار نام او را در لیست کاندیدهای بهترین بازیگر نقش اول زن قرار دهد. لوییزا می آلکوت، متولد ۲۹ نوامبر ۱۸۳۲ در ایالات متحده‌ی آمریکاست. شهرت او بر پایه همین رمان زنان کوچک به دست آمد که محوریت اصلی رمان مسئله‌ی حق انتخاب زنان است. لوییزای جوان، مطالعه و سوادآموزی را در خانه شروع کرد و بعد از مرگ یکی از خواهرها وازدواج خواهر دیگرش، بیش‌تر از همیشه جذب خواندن و نوشتن شد. لوییزا هرگز ازدواج نکرد و ترجیح داد در خانه بماند و آزاد باشد تا فعالیت‌های مورد علاقه‌اش را انجام دهد. زنان کوچک در سال ۱۸۶۸ نوشته شد و شهرت و درآمد بسیاری به دست آورد. آلکوت در سال ۱۸۷۱ به اروپا سفر کرد و بیش از پیش با مسائل زنان آشنا شد. شخصیت‌های چهار خواهر مارچ در کتاب زنان کوچک، برگرفته از شخصیت‌های خود نویسنده و خواهرهایش است و در واقع شخصیت جو تشابه زیادی با شخصیت خود لوییزا می آلکوت دارد.

زنان کوچک

قسمتی از رمان زنان کوچک نوشته لوییزا می آلکوت:

در یک بعد از ظهر برفی، وقتی جو با چکمه‌های پلاستیکی، نیم تنه‌ی کوتاه کهنه و کلاه، در حالی که جارویی دسته بلند در یک دستش و پارویی در دست دیگرش بود، با سر و صدا وارد هال شد، مگ گفت: معلوم است چه کار می‌خواهی بکنی، جو؟ جو که چشم‌هایش از شیطنت برق می‌زدند گفت: می‌روم بیرون ورزش کنم. مگ لرزید و گفت: دوبار پیاده روی طولانی صبح کافی نبود؟ بیرون خیلی سرد است و اگر از من می‌شنوی مثل من توی خانه بمان و کنار آتش خودت را گرم نگه دار.

-از نصیحت کردن خوشم نمی‌آید! نمی‌توانم تمام روز مثل گربه‌های لوس توی خانه بمانم و کنار آتش چرت بزنم. ماجراجویی کلی لذت دارد، الان هم دارم دنبال یک ماجرای خوب می‌گردم. مگ مشغول گرم کردن پاهایش و خواندن کتاب آیوانهو شد و جو با انرژی و قدم‌های سنگین به راه افتاد. برف سنگینی نیامده بود و جو توانست با جارو مسیر دور باغچه را تمیز کند تا وقتی هوا آفتابی شد، بت با عروسکش برای هواخوری بیرون بیاید. باغچه، در حد فاصل خانه‌ی آن‌ها و آقای لارنس قرار داشت. محل زندگی‌شان در حومه شهر بود و با درخت‌ها، چمن زارها، باغ‌های بزرگ و خیابان‌های ساکت، حالتی روستایی داشت. حصاری کوتاه دو خانه را از هم جدا می‌کرد. در یک طرف خانه‌ای قدیمی، قهوه‌ای و ساده بود که در تابستان تمام دیوارهایش پوشیده از پیچک و گل‌های مختلف می‌شد و در طرف دیگر، ساختمان سنگی و محکم و مجللی بود که اصطبل و باغ‌های محافظت شده و پرده‌های گران قیمتش نشان دهنده‌ی یک زندگی اشرافی بود.

زنان کوچک

با این حال مثل خانه‌ای بدون روح و متروک به نظر می‌رسید چون هیچ بچه‌ای توی باغ نبود و هیچ چهره‌ی مادرانه ‌ای از پشت پنجره نگاه نمی‌کرد و آدم‌های کمی در آن خانه رفت و آمد می‌کردند و تنها افراد آن‌جا، پیرمرد و نوه‌اش بودند. از نگاه جو آن خانه‌ی مجلل مثل قصری افسون شده بود، پر زرق و برق و باشکوه اما بدون استفاده. جو خیلی دلش می‌خواست این شکوه پنهان را ببیند و لارنس جوان را می‌شناخت، پسری که دوست داشت شناخته شود اما نمی‌دانست چگونه!
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.