جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
سینما-اقتباس: بَری لیندون
«بری لیندون» فیلمی است به کارگردانی استنلی کوبریک و محصول مشترک سینمای امریکا و انگلستان در سال ۱۹۷۵٫ در این فیلم، بازیگرانی همچون رایان اونیل، ماریسا برنسون، پاتریک مگی، هاردی کروگر، دایانا کورنر، گی همیلتون، برنارد هپتون و لیان ویتالی به نقشآفرینی پرداختهاند. بری لیندون از رمانی به همین نام، نوشتهی ویلیام تَکری، اقتباس شده است. این رمان نخستینبار در سال ۱۸۴۴ به شکل سریالی در مجلهی فریزر منتشر شد. تکری در این رمان که دومین اثر او پس از بازار خودفروشی است، با استفاده از قالب رمانهای پیکارسک، زندگی پر فراز و نشیب جوانی را روایت میکند که برای رسیدن به شکوه و عظمت، از هیچ عملی فروگذار نمیکند: قمار، دوئل و سرقت. راویِ جاهطلب ، عیاش، خودخواه و بیاخلاقی که خواننده از ورای زندگیاش با حوادث جنگهای هفت ساله در اروپا، وضعیت کشورهای در حال جنگ و خاصه زندگی در بریتانیای آن دوران آشنا میشود. اقتباس سینمایی استنلی کوبریک از این اثر در سال ۱۹۷۵ سبب شهرت دوچندانِ بری لیندون شد. پدر ویلیام میکپیس تکری عضو کمپانی هند شرقی بود و او به سال ۱۸۱۱ در کلکته به دنیا آمد. اما کودکی کموبیش حزنآلودش در مدارس مختلف انگلستان سپری شد و در جوانی حقوق خواند. مدتی نقاشی را پیشهی خود کرد تا اینکه در سال ۱۸۳۲ از پدرش بیست هزار پوند ارث برد؛ اما ویلیام این ثروت را با قماربازی و سرمایهگذاریهای نابهجا هدر داد. به سال ۱۸۳۶ که در پاریس هنر میخواند، با دختر ایرلندی فقیری ازدواج کرد که پدرش روزنامهای داشت. ویلیام تا زمان ورشکستگیاش در این روزنامه مشغول به کار بود. سپس به بلومزبری انگلستان رفت و شغل روزنامهنگاری را پیشهی مستمر خود کرد. مرگ یکی از دخترانش در سال ۱۸۳۹ دیوانگی همسرش را در پی داشت. از آن پس مردی بود تنها که خود را وقف دو دختر دیگرش کرد. انتشار سریالی «بازار خودفروشی» در سالهای ۱۸۴۷ و ۱۸۴۸ او را در مقام نویسندهای برجسته به جامعهی انگلستان معرفی کرد. عشق نافرجام تکری به جین بروکفیلد، همسر یکی از دوستان سابقش، جز نومیدی و افسردگی نویسنده حاصلی نداشت. تکری برای التیام این درد و فراموش کردن سرخوردگیهایش به امریکا رفت و نطقهایی ایراد کرد. پس از بازگشت به انگلستان و استقرار در لندن، با دوست و رقیب قدیمیاش چارلز دیکنز درگیر مرافعهای شد که به ماجرای باشگاه گاریک معروف است. در سال ۱۸۶۰ مجلهی کورنهیل را راهاندازی کرد و سردبیرش شد. پس از مرگش در سال ۱۸۶۳ تندیس یادبودی از او در کلیسای وستمینستر قرار دادند.قسمتی از رمان بری لیندون:
پنج سال زندگی در ارتش و آشنایی درازمدت با جهان، باورهای رمانتیکی را که در آغاز زندگیام دربارهی عشق داشتم مدتها پیش از ذهنم دور کرده بود و تصمیم گرفته بودم آنطور که شایستهی نجیبزادگان است (فقط مردمان فرومایهاند که صرفاً بهخاطر علاقه ازدواج میکنند)، از طریق ازدواج ثروتم را قوام ببخشم. من و عمویم در طول سفرهایمان چندینبار کوشیده بودیم تا این هدف را محقق کنیم، اما سرخوردگیهای بیشماری پیش آمده بود که ارزشش را ندارند اینجا از آنها سخن به میان بیاوریم و این امر تا آن لحظه نگذاشته بود جفتی بیابم که به نظر خودم لایق مردی با نژاد، تواناییها و ظاهر من باشد. در اروپا زنها آنطور که در انگلستان رسم است (رسمی که بسیاری از نجیبزادگان شریف کشورم از آن بهرهی بسیار بردهاند) عادت ندارند فرار کنند؛ قیمها و تشریفات و انواع مشکلات سد راه میشوند؛ عشق واقعی مجاز نیست مسیر خود را طی کند و زنان بیچاره حق ندارند دلهای پاک و صادقشان را به مردان سینهچاکی ببازند که این دلها را از آنِ خود کردهاند. گاه مهر و کابین میخواستند؛ گاه شجرهنامه و اسناد مالکیتم رضایتبخش نبود، گو اینکه من نقشه و فهرست مستأجران املاک بلیبری را داشتم و شجرهنامهی خانوادگیام که به شاه برایان برو یا بری میرسید به زیبایی هر چه تمامتر روی کاغذ رسم شده بود؛ گاه بانویی جوان به صومعهای میگریخت؛ در موردی دیگر، وقتی بیوهای محتشم اهل کشورهای سفلی چیزی نمانده بود که مرا ارباب ملکی باشکوه در فلاندر کند، دستور پلیسی صادر میشود که در عرض یک ساعت از بروکسل بیرونم میراند و بیوهی داغدار را به قلعهی خود میفرستد. البته در ز... فرصت یافتم در بازی بزرگی شرکت کنم که اگر فاجعهای هولناک بختم را واژگون نمیکرد، در آن پیروز شده بودم. در خانوادهی پرنسسِ ولیعهد دختری نوزده ساله مالک عظیمترین ثروت تمام دوکنشین بود. او که نامش کنتس آیدا بود دختر یکی از وزیران سابق و محبوب عالیجناب دوک ز... و همسرش دوشس بود که این افتخار را نصیبش کرده بودند که حین تولد، پدرخوانده و مادرخواندهاش شوند و پس از فوتِ پدرش او را زیر پر و بال گرانقدر خود گرفته بودند. او را در شانزدهسالگی از قلعهای آوردند که تا آن لحظه مجاز بود در آن زندگی کند و نزد پرنسس الیویا گذاشته بودند تا یکی از ندیمههای او باشد. عمهی کنتس آیدا که وقتی هنوز به سن بلوغ نرسیده بود بر امور خانهاش نظارت میکرد سبکسرانه اجازه داده بود دختر به پسرعموی خود علاقهمند شود که ستوان دومی آسوپاس در هنگهای پیادهی دوک بود و امید داشت بتواند این پاداش گرانقیمت را از آن خود کند و اگر به راستی ابلهی نادان و بیشعور نبود، با این امتیاز که پیوسته او را میدید و رقیبی نداشت و با وجود صمیمیتی که ناشی از خویشاوندیشان بود، میتوانست از طریق ازدواج در خفا بهراحتی کنتس جوان و داراییهایش را به تصرف خود دربیاورد، اما او اوضاع را چنان ابلهانه اداره کرد که گذاشت دختر از کنج عزلتش خارج شود، یک سال به دربار بیاید، در خانوادهی پرنسس الیویا جایگاهی پیدا کند و بعد تنها کاری که نجیبزادهی جوان ما میکند این است که یک روز با سردوشی رنگورورفته و یونیفرم نخنمای خود در بار عام دوک ظاهر میشود و بهطور رسمی از اعلیحضرت که قیم بانوی جوان است ثروتمندترین وارث سرزمینش را خواستگاری میکند!
در حال بارگزاری دیدگاه ها...