جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

سینما-اقتباس: از اینجا تا ابدیت

سینما-اقتباس: از اینجا تا ابدیت درام درخشانی است، ساخته‌شده به سال ۱۹۵۳، به کارگردانی فرد زینه‌مان. در این فیلم بازیگرانی همچون برت لنکستر، مونتگومری کلیفت، دبورا کار، دانا رید و فرانک سیناترا به نقش‌آفرینی پرداخته‌اند. اکران این فیلم ۱۱۸ دقیقه‌ای، در روز پنجم اوت ۱۹۵۳، در ایالات متحده آغاز شد و با استقبال چشمگیری روبه‌رو شد. از اینجا تا ابدیت، برای عوامل سازنده‌اش فیلم خوش‌یمنی بود، به‌گونه‌ای که توانست جوایزی همچون جایزۀ بهترین فیلمبرداری سیاه و سفید برای برنت گوفی، جایزۀ اسکار بهترین تدوین برای ویلیام لیون، جایزۀ اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای فرانک سیناترا، جایزۀ اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن برای دونا رید و جایزۀ اسکار بهترین کارگردانی برای فرد زینه‌مان را به ارمغان آورد. فیلم، از رمان درخشان جیمز جونز به همین نام اقتباس شده است. جونز از سال ۱۹۴۵، در ارتش امریکا مشغول خدمت شد و در همین ضمن، از اینجا تا ابدیت را نوشت. این کتاب شاهکار جیمز جونز است و در سال ۱۹۵۲، برندۀ جایزۀ کتاب ملی امریکا شد.

مجلۀ آتلانتیک دربارۀ این کتاب می‌نویسد:

این داستان با نیروی عجیبی که خواننده را به دنبال خود می‌کشاند نوشته شده است. پرویت و واردن، دو تن از قهرمانان این کتاب، به طرزی جلوه‌گر شده‌اند که خواننده هیچ‌گاه نمی‌تواند آن‌ها را فراموش کند -سایر قهرمانان این کتاب نیز تجسمی جذاب دارند.

مجلۀ‌ ساتردی ریویو آولیترچر می‌نویسد:

این کتاب، داستان قدرت و زیبایی، و دربرگیرندۀ تنهایی، اشتیاق، اضطراب و یأسی است که در زندگی پرویت به چشم می‌خورد و خواننده را به‌شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد. جست‌وجو و تلاش او برای درک لحظۀ نایابی که انسان می‌تواند به روح انسانی دیگر دست یابد. داستان حاضر پدیدۀ نبوغ بزرگ و درخشانی است.

قسمتی از رمان از اینجا تا ابدیت:

پوپ داستان و افسانه را به خاطر اینکه حقیقتی نداشت دوست می‌داشت و به کتاب عشق می‌ورزید، ولی از طرف دیگر، افسران چه می‌دانستند و به هیچ وجه نمی‌توانستند بین شیطان و فرشته تفاوتی قائل شوند. او همۀ زندگی را افسانه می‌دانست. فقط بیماری و درد و مقابله با آن در زندگی او حقیقت بود و برایش فرق نمی‌کرد که عامل آن درد چی یا کی باشد. به‌هر‌حال بیماری او شدت یافته بود و امکان درمانش وجود نداشت. وقتی که پوپ کارهایش را تمام کرد و می‌خواست از در خارج شود واردن پرسید: -کجا می‌خوای بری آقا کوچولو! -اگه سرگروهبان اول اجازه بده، می‌خوام برم حمام. فکر می‌کردی کجا می‌خواستم برم؟ با این حولۀ حموم فکر می‌کردی می‌خوام به سینما برم؟ واردن هم برخاست. دستی به صورت خود کشید و مثل اینکه می‌خواهد تمام افکارش را کارن -انتقال -پرویت -پوپ و خودش را دور بریزد چشم‌هایش را بست و گفت: -خیلی بد شد. من الان فکر می‌کردم با هم به کافه چوی بریم و یه نوشیدنی بنوشیم. -من هیچ پول ندارم. -من پول می‌دم. من باید جشن بگیرم. -نه متشکرم، تو فکر می‌کنی با نوشیدنی می‌تونی منو بخری؟ هر روز بعدازظهر اینجا میای، سربه‌سر من می‌گذاری و بعداً برام می‌خری و موضوع رو تموم می‌کنی. نه، متشکرم، من نوشیدنی تو رو اگر آخرین نوشیدنی دنیا هم باشه نمی‌نوشم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.