جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
روز رهایی/ مصائب مهاجر بودن
رمان «روز رهایی»، نوشتهی اینس کانیاتی، به همت نشر بیدگل به چاپ رسیده است. «روز رهایی» تا حدود زیادی بازاندیشی در سرگذشت خود نویسنده است. کانیاتی که در سال ۲۰۰۷ از دنیا رفت، سال ۱۹۳۷ در شهر مونکلردژونه در منطقهی لوتهگارون به دنیا آمد. والدینش هر دو ایتالیایی بودند. پدرش اهل ترویزو و مادرش اهل ویچنزا. او هیچوقت خودش را فرانسوی نمیدانست. در یکی از مصاحبههای بسیار نادر تلویزیونیاش در سال ۱۹۸۹، همزمان با انتشار آخرین کتابش پیپیسترل، به زبان فرانسوی روانی با تهمایهای ایتالیایی، به مجری برنامه میگوید که در کودکیاش، او و خانواده و همسایههای مهاجرشان، این بداقبالی را داشتند که خارجی بودند و همواره غریبه محسوب میشدند. مجری میگوید: ولی شما که فرانسوی هستید. کانیاتی در جوابش میگوید: نه. تابعیت داشت اما شهروند به حساب نمیآمد. بعد در حالی که پشت هم سیگار میکشد میگوید: پدر و مادرم که برایم تابعیت گرفتند، واقعاً تراژیک بود، چون من فرانسوی نبودم. دیگر ایتالیایی هم نبودم. پس هیچچیز نبودم. مجری که از حرفش هیچ نمیفهمد، میپرسد: دوران کودکی شادی داشتید؟ کانیاتی میگوید: کاملاً غمانگیز بود. با زبان ایتالیایی بزرگ شده بود و فرانسوی را در مدرسه یاد گرفت. مثل بیشتر شخصیتهای اصلی آثارش، به چیزی احساس تعلق نمیکرد. میگوید: کودکی به نظر من یعنی جدا و منفصل بودن از چیزها در دنیا. چون بزرگترها با بچهها مثل اشیایی کوچک برخورد میکنند، مثل چیزی بیگانه و متفاوت با خودشان. او چنین توضیح میدهد که بچهها و آدمهای پیر (موضوع رمانی که در سال ۱۹۷۹ با عنوان «موسی یا مارمولکی که میگریست» نوشت) یا آدمهای مخبط (موضوع رمان دیگرش با عنوان «ژینی خُله» به سال ۱۹۷۷) شبیه سایر آدمها نیستند، کارهایشان شبیه سایر مردم نیست و تصور هم بر آن نیست که مثل سایر مردم رفتار کنند. مجری که به هیچ چیز آرامبخشی نرسیده، به اعتراض درمیآید که: اما ظاهراً مرکز ثقل کار شما، ارزشی که سفتوسخت به آن میچسبید، جمع خانواده است. کانیاتی حرفش را تأیید میکند: بله، چراکه این تنها جای مطمئنی است که در جهان داری، جمع خانواده، با پدر و مادر، حتی اگر آنچه از دستشان برمیآمده برایت انجام نداده باشند. مجری میپرسد، با توجه به موفقیتش در عرصهی ادبیات فرانسه و اینکه در دانشگاه استاد ادبیات فرانسه است و جوایزی هم دریافت کرده، آیا واقعاً احساس غریبگی میکند. کانیاتی میگوید: بله، همیشه همینطور بوده. حتی همین حالا. کانیاتی بیشتر اوقات در آثارش به دشواریهایی میپردازد که دختران و زنان مهاجر همدورهاش، در جامعه و نیز محیط خانواده، با آن مواجهاند، زنانی که از احساس تعلق کامل به کشور جدیدشان محروم شدهاند، در عین حال در روستاها و خانههایشان از تبعیض جنسیتیای رنج میبرند که آزادیشان را محدود کرده، خشونتی که بر آنها اعمال میشود نادیده گرفته میشود و اگر مورد آزار جنسی قرار بگیرند ملامت میشوند. در روز رهایی، گالا از متجاوزی که در باتلاقهای نزدیک خانهشان به کمینش مینشیند میترسد؛ میداند که اگر مرد به او یا خواهرانش تعرض کند، فقط آنها هستند که توی دردسر میافتند و مرد به دست عدالت سپرده نمیشود.قسمتی از کتاب روز رهایی:
یکهو از خواب پریدم. از دوروبر صدای تلقتلوق میآمد. کمی طول کشید تا بفهمم صدای چیست. پدرم داشت توی کاهدان که طویله هم هست، گاوها را میدوشید و سطل و صافی شیر به هم میخوردند. از اینکه پدرم آن نزدیکی بود قلبم مثل چی میزد. قلبم زیادی حساس است. دیسی کش و قوسی آمد، با صدای بلند دهاندرهای کرد و خیلی فرز سرپا ایستاد. یک لحظه دلم برایش رفت و دوباره گریهام گرفت. احمقانه بود. بههرحال خوشحال بودم که شب بالاخره داشت تمام میشد. نمیدانستم میخواهم چه کار کنم. دیگر خیلی دلم نمیخواست بروم. مادرم حتماً در آشپزخانه قهوه درست میکرد. چند لحظه بعد، پدرم میرفت پیشش و در سکوت با هم قهوه میخوردند. بعد پدرم برمیگشت به کاهدان تا به گاوها و گوسالهها برسد، کاه زیرشان را عوض کند و از این جور کارها. مادرم کنار آتش میماند تا موقعی که باید میرفت و به مرغوخروسها و خوک سر میزد. از وقتی یادم میآید برنامه همین بوده، از اولش. بنابراین فکر کردم میتوانم تا پدرم توی کاهدان مشغول است بروم و مادرم را ببینم. شاید به نظر نرسد، اما من مادرم را دوست دارم و آن لحظه به او که فکر کردم واقعاً غمگین شدم، غمی که مثل چاقو تیز و برنده بود. دوست داشتم. یک لحظه ببینمش و بعد فوری راهی شوم. تنها ماندن در لانهی سگ واقعاً دمغم کرده بود. اما بعد کل چیزی که قرار بود اتفاق بیفتد جلوی چشمم جان گرفت. اینکه مادرم میزد زیر گریه، همینطور التماس میکرد و من از سر ناچاری در خانه میماندم و شاید پدرم دوباره بیرونم میکرد. دیگر حوصلهی این داستانها را نداشتم. دیگر نه. همان بهتر که مادرم را نمیدیدم. روز رهایی را فرزاد مرادی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۲۲۴ صفحهی پالتویی با جلد نرم و قیمت ۶۰ هزار تومان چاپ و عرضه شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...