جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

روزنوشت‌ یک گفت‌وگو با نجف دریابندری/ از پست و بلندی‌های یک زندگی ادبی

روزنوشت‌ یک گفت‌وگو با نجف دریابندری/ از پست و بلندی‌های یک زندگی ادبی کتاب «روزنوشت یک گفت‌وگو با نجف دریابندری» به کوشش مهدی مظفری ساوجی را نشر مروارید به چاپ رسانده است. مظفری ساوجی می‌گوید: «این یادداشت‌ها، درواقع حواشی یا روزنوشت کتاب «گفت‌و‌گو با نجف دریابندری» است که چاپ نخست آن در سال ۱۳۸۸ منتشر شد. اصل گفت‌و‌گو حاصل سال‌های ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۵ است و یادداشت‌های مزبور نیز ماحصل همان ایام: روزهایی که من به دیدار ایشان می‌رفتم و استاد به هر دلیل گفت‌و‌گوی رسمی را به جلسه بعد موکول می‌کرد. به عبارتی حاصل مکالمات ضبط‌نشده و در مواردی ضبط‌شده‌ی من با ایشان است که بعد از هر دیدار به روی کاغذ می‌آمد. نجف دریابندری از آن دست مترجمانی است که امروز به‌ندرت می‌توان شاهدِ ظهور آن‌ها در عرصه زبان و ادبیات فارسی بود. متأسفانه در سال‌های اخیر، ترجمه نیز مثل بسیاری از آثار هنری، متأثر از فضای زردی است که در آن اکثرِ قریب به اتفاق شاخص‌ها را نه فرهنگ و فکر پویا و پایا، که بازار و زرق و برق‌های فریبنده و کذایی آن تعیین می‌کند. فضایی که شوربختانه دستخوش احساساتی سطحی و گذراست و بیش از آنکه در عمق، غوطه‌ور شود، متوجه اغواگری‌های نقش‌و‌نگاری است که خود را در جامعه در جامه‌ای هرچه فریباتر عرضه می‌کند. این البته بیش از آنکه عیبِ مخاطب باشد، ناشی از نارسایی و نقصِ مؤلف است که مجذوبِ چنین رسته‌ها و داد‌و‌ستدهایی شده و سطح کار خود را تا این حال پایین آورده و همین باعث شده تا عرصه سیمرغ را فدای سودا و سود خود کند و هر روز از قاف و قله‌ای که بدان چشم دوخته بود دورتر شود. نجف دریابندری در این بازار، به اصطلاح همان درویشِ منعم و خرسندی بود که هرگز در صددِ حصول چنین سودو‌ثمرهایی بر نیامد و برای وصول به چنین مقصد یا مقاصدی، مرکب بر بیراهه‌ها نراند. راه‌های زبان فارسی را مثل راه‌های زبان انگلیسی می‌شناخت و بر زیروبم و رموز ترجمه و تحریر، اِشراف و اِشعاری شایان داشت که نمونه‌اش را در کمتر کسی می‌توان سراغ گرفت. مترجمی که با خلاقیت و نبوغ منحصر‌به‌فردش توانست توجه طیف وسیعی از مخاطبان زبان و ادبیات فارسی را به خود جلب کند و چشم‌انداز زیبایی از معانی و مفاهیم بدیع و بی‌بدیل بیافریند. نباید از یاد برد که هنرمندان، نورهایی هستند که در عبور از منشوری واحد به نام هنر، طیف‌های مختلفی از خود بروز می‌دهند و هر کدام گوشه‌ای از فکر و فضای درونی یا بیرونی انسان را روشن می‌کنند. به عبارتی در این بیابان‌ها و راه‌های گمشده که جز وحشت نمی‌افزایند هر یک کوکب هدایتی هستند که ما را از سرگردانی و سردرگمی بیرون می‌آورند. درخت‌های گَشنی که با وجود برگ و بار رنگارنگ و گونه‌گون از سرچشمه‌های یک ریشه، یعنی فکر و فرهنگ والای انسانی آب می‌خورند. در این روزنوشت‌ها یادداشت‌هایی پیرامون احمد شاملو و کتاب کوچه، شرکت نفت، گلستان فیلم، تعزیه، دکتر شفیعی کدکنی، ابتهاج، شکسپیر، کتاب نوشتن با دوربین و... به چشم می‌خورند.

قسمتی از کتاب روزنوشت یک گفت‌وگو با نجف دریابندری:

گفتم: «نوشتن با دوربین» را خوانده‌اید؟ گفت: بله. گفتم: ابراهیم گلستان در این کتاب صحبت‌هایی کرده که ارتباط مستقیمی با زندگی شخصی و کار ترجمه شما دارد. گفت: صحبت‌های درستی نیست. ظاهراً گفت‌وگویی که آن شخص، با آقای گلستان انجام داده به کارش مربوط بوده؛ یعنی پروژه دکتری‌اش بوده؛ ولی درباره من، گلستان بیشتر به مسائل حاشیه‌ای و آن هم مسائلی که اصلاً درست نیست. مثلاً زمانی که من در آبادان، به اداره انتشارات شرکت نفت رفتم، جوانی بیست‌و‌دو سه ساله بودم. آقای گلستان هم سی‌و‌یکی دو سال داشت. من چند داستان از فاکنر ترجمه کرده بودم، که آن‌ها را در روزنامه خبرهای روز، که در آبادان منتشر می‌شد، چاپ کردم. آقای گلستان هم مقدمه‌ای بر این داستان‌ها نوشت. اگر کسی آرشیو این روزنامه را داشته باشد، می‌تواند مقدمه‌ای را که گلستان بر این داستان‌ها نوشته بخواند. جالب است که گلستان در این گفت‌و‌گو اصلاً صحبتی از این ترجمه‌ها و مقدمه‌ای که خودش بر آن‌ها نوشته نکرده است. شاید هم یادش رفته. گفتم: گلستان پس از طرح پاره‌ای مسائل، درباره حضور شما در اداره انتشارات شرکت نفت آبادان، می‌گوید که پیشنهاد کار ترجمه را او به شما داده است. اینکه شما از او تقاضای کتاب برای ترجمه کرده‌اید. گلستان هم آن‌گونه که خودش می‌گوید فردا صبح که از خانه می‌آمده، دست می‌کند از تو گنجه کتاب‌هایش یک کتاب در می‌آورد. دست بر قضا، «وداع با اسلحه» همینگوی بود. به شما می‌دهد و می‌گوید این را ترجمه کن. شما هم ترجمه می‌کنید و چاپ می‌شود. گفت: نه. به این صورت که آقای گلستان می‌گوید نیست. من کتاب «وداع با اسلحه» را از ایشان گرفتم. همان موقعی بود که داستان‌های فاکنر در روزنامه خبرهای روز آبادان با مقدمه او چاپ شده بود. در واقع صحبت از همینگوی بود. گلستان آن زمان مقاله‌ای درباره‌ی همینگوی نوشته بود که به نظر جالب می‌آمد. الان من آن مقاله را اینجا دارم. به‌هر‌حال برای ما که می‌خواندیم جالب بود. این همان زمانی بود که من از او خواهش کردم کتاب «وداع با اسلحه» را که نخوانده بودم به من امانت بدهد. او هم این کتاب را از خانه‌اش آورد و به من داد. متأسفانه بنده این کتاب را نتوانستم به ایشان برگردانم، یعنی بعداً گرفتار فرمانداری نظامی شدم و متأسفانه این کتاب از بین رفت. در واقع این کتاب را به ایشان بدهکارم؛ ولی درست این است که من این کتاب را از ایشان خواستم و ایشان هم این کتاب را برای من آوردند. اصلاً صحبت از ترجمه نبود. من بعد که این کتاب را خواندم تصمیم گرفتم آن را ترجمه کنم. ترجمه‌اش ربطی به ایشان نداشت. گفتم: اصلاً میزان ارتباط شما با گلستان چقدر بود؟ گفت: خیلی کم بود. چون ایشان در اداره پیدایش نمی‌شد و بیشتر مشغول فیلمبرداری و این کارها بود. آن موقع که من به اداره شرکت نفت رفتم، زمان ملی شدن صنعت نفت بود. انگلیسی‌ها رفته بودند. بعد آقای دکتر حمید نطقی (که چند وقت پیش مرد) رییس اداره شده بود. در واقع من با ایشان سروکار داشتم. آقای گلستان هم اتاقی با هوشنگ پزشک‌نیا داشت، اما هیچ‌وقت پشت میزش نبود. گویا زمان تقسیم مسئولیت، گلستان ترجیح داده بود دنبال ساخت فیلم برود و در اداره نباشد. من شاید در مجموع، مثلاً سه چهار بار ایشان را در اداره دیده باشم. یکبار همین کتاب «وداع با اسلحه» را از او امانت گرفتم. یکبار هم مقدمه‌ای بر ترجمه‌ی داستان‌های کوتاه فاکنر نوشت. غیر از این، دیگر هیچ ارتباطی با ایشان نداشتم. روزنوشت یک گفت‌وگو با نجف دریابندری در ۱۲۹ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۲۶ هزار تومان چاپ و روانه‌ی کتابفروشی‌ها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.