جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
دختر ساعتساز به روایت کیت مورتون
رمان دختر ساعتساز نوشته کیت مورتون به همت نشر خوب به چاپ رسیده است. این رمان که در سال ۲۰۱۸ منتشر شده، با استقبال خوب مخاطبان هم همراه شده است. مورتون، نویسنده استرالیایی، از سال ۲۰۰۶ بهطور جدی، در زمینه ادبیات به فعالیت میپردازد و تاکنون دستکم دو اثرش با استقبال فوقالعادهای روبهرو شده است: باغ فراموششده که نوید ظهور نویسندهای جوان و خوشآتیه را میداد و رمان دختر ساعتساز که اعتباری مثالزدنی برای او به همراه داشت. خانه کنار دریاچه، ساعتهای جدایی و راز نگهدار از جمله دیگر آثار اوست. دختر ساعتساز همچنین تاکنون در جوایز ادبی گوناگونی کاندیدای جوایز اصلی بوده است.قسمتی از کتاب دختر ساعتساز:
الودی توی پنجرهی آپارتمانش نشسته، تور مادرش را روی سرش گذاشته بود و رود را که آرام سمت دریا میرفت تماشا میکرد. یکی از آن عصرهای بینظیر و کمیاب بود که هوا آکنده از رایحهی چمن هرسشده و عطر زنانه است و هزاران هزار خاطرهی کودکی در هالهای از غبار. هنوز در خیابان نشانی از پیپا نبود. یک ساعت از تماسش میگذشت و الودی از آن وقت نتوانسته بود خودش را آرام کند. دوستش پشت تلفن از ورود به جزئیات بیشتر امتناع کرده بود، فقط گفته بود موضوع مهمی در میان است، چیزی هست که باید به الودی بدهد. اصرار و اضطراری در کلامش بود، از نفس افتاده بود، که البته با توجه به اینکه میگفت شنبه شب به ناحیهی بارنز آمده عادی به نظر میآمد. اما خب، به نظر میآمد که هیچ چیز این آخر هفته عادی و نرمال نیست. از وقتی که الودی آن جعبهی بایگانی را سرکار پیدا کرده و دفتر طراحی و عکس را بیرون کشیده بود دیگر هیچ چیز عادی نبود. زن سفیدپوش. تیپ آن روز صبح همانطور اصرار کرده بود که هیچ اطلاعاتی در مورد آن زن ندارد، از الودی اصرار و از او انکار. آخر سر هم او را زود از کارگاه بیرون کرده، منمنکنان بهانه آورده بود که برای باز کردن مغازه دیرش میشود و اینکه، بله، بله، البته حتماً به عروسیاش میرود. اما محال بود چنین واکنشهایی را اشتباه گرفت. معلوم بود که زن توی عکس را شناخته و با این همه الودی هنوز کاملاً مطمئن نبود چطور این دو با هم در ارتباطاند، چون تیپ، علاوه بر آن زن، خانهی توی عکس را هم میشناخت. بچگیهایش همراه خانوادهاش در آنجا اقامت کرده بود. الودی، پس از آنکه از خانه بیرون انداخته شد، یکراست سمت خیابان استرند، سر کارش رفته بود. رمز ورود آخر هفته را وارد کرده و تو رفته بود. زیر زمین تاریکتر و حتی سردتر از همیشه بود، اما الودی زمان زیادی نمانده بود. قاب عکس را از زیر میزش و دفتر طراحی را از توی بایگانی برداشته و دوباره بیرون آمده بود. اینبار ذرهای هم احساس گناه نکرده بود. بنا به دلیلی که نمیتوانست توضیح بدهد، عکس و دفتر مال او بودند. قسمت او بود که پیدایشان کند. الان عکس را برداشت، کف دستش گذاشت و زن با آن نگاه خیره، که مبارزهجویانه به نظر میآمد، تقریباً او را به چالش میکشید.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...