جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
تکثیر شده نوشته ساراماگو/ جدال بیهویتی در جهان امروز
رمان تکثیر شده نوشته ژوزه ساراماگو به همت نشر به سخن به چاپ رسیده است. ژوزه ساراماگو بیهویتی و حیرانی آدمهای امروزی را بسیار مورد توجه قرار داده و آن را دستمایهی بسیاری از رمانهایش کرده است. در این رمان، این بی هویتی در دو شخصیت اصلی این داستان که بسیار شبیه هم هستند ظهور میکند. شخصیت اصلی این رمان یک معلم تاریخ است؛ انتخاب شغل او نیز توسط نویسنده به موضوع بی هویتی او کمک زیادی میکند. گویا آدمی است که در میان دورههای مختلف تاریخی گم شده است؛ او نظریهای هم دارد که که همیشه باعث خندهی همکارانش میشود، او میگوید: تاریخ را به جای آن که از گذشته به حال تدریس کنیم باید از حال به گذشته تدریس کرد. و این یعنی آن که انسان باید اول تکلیف خودش را با خودش روشن کند تا بعد به سراغ گذشتگان برود. شخصیت داستان اسم عجیبی هم دارد: "ترترلیانو ماکسیمو آفونسو" و همیشه قصد دارد کتاب تمدنهای بینالنهرین را مطالعه کند، اما هرگز موفق به این کار نمیشود و در نهایت به طور تصادفی به کسی برمیخورد که به تمامی شبیه خودش است؛ حتا صدا و اثر انگشت آنها و این فراتر از شباهتهای میان دو موجود دوقلو و همزاد است؛ چنان که میتوان گفت که آنها آدمهای تکثیر شده هستند. ساراماگو با طرح این داستان، قهرمانش را در جدال درونی قرار میدهدتا در آن دچار بیهویتی شود و این بیهویتی باید زمانی از بین برود که یکی از دو شخصیتی که از هم تکثیر شدهاند بمیرند. شخصیت اصلی این رمان چنان دچار دوگانگی میشود که دیگر نمیداند که وقتی جلوی آیینه قرار میگیرد، شخص درون آیینه خودش است یا اوست. ساراماگو یک بار دیگر با طرح رمانی جذاب موضوع مورد علاقهاش؛ یعنی همان بحران بی هویتی انسان امروزی را به بحث میگذارد و خواننده را تشویق میکند تا با خودکاوی مانع از گرفتاری خود در چرخهی مسلسل بیهویتی شود.در بخشی از کتاب مرد تکثیر شده میخوانیم:
ماریا بعد از این که نقشش را به عنوان ادارهی توزیع نامههای پستی ایفا کرد، به سمت صندلی خود برگشت؛ در حالی که خودش را نسبت به نگاههای مشکوک همکار مرد مسنتر از خودش که سعی داشت از کار او سردربیاورد، بی توجه نشان میداد. ترترلیانو ماکسیمو آفونسو به سرعت در خیابان راه میرفت، حتی میشود گفت میدوید. او ماشین خودش را در یک پارکینگ زیرزمینی پارک کرده بود که مقداری از آن جا فاصله داشت. نامه را در کیفش نگذاشته بود؛ بلکه آن را در جیب داخلی کتش گذاشته بود؛ انگار میترسید پسر بچهای بدذات آن را از او بقاپد. تصمیم داشت تا قبل از رسیدن به خانه، پاکت را باز نکند. میدانست آنقدر پیر شده است که نخواهد مثل یک نوجوان عصبی عمل کند؛ اما این را هم میدانست که این مسن بودن هنگامی که به ماشین برسد، به شکل دیگری ظهور خواهد کرد. چند لحظه طول کشید تا بتواند ماشینش را پیدا کند و همین باعث شد عصبیتر بشود. البته تشبیه خوبی نیست؛ اما مرد بیچاره مانند سگی شده بود که تنها وسط بیابان رها شده و با پریشانی میخواهد راهش را پیدا کند؛ اما هیچ بوی آشنایی به مشامش نمیرسد تا بتواند او را به سمت خانه هدایت کند. مطمئن بود ماشینش را کجا پارک کرده؛ اما در واقع اطمینانش واقعی نبود. سرانجام ماشینش را پیدا کرد. چند بار به چند قدمی آن رسیده بود؛ اما آن را ندیده بود. خیلی سریع سوار شد، درست مثل کسی که تحت تعقیب است. در را بست و چراغ داخل ماشین را روشن کرد. نامه را بیرون آورد. حالا لحظهای بود که میتوانست بفهمد محتویات نامه چیست؛ درست مثل ناخدای یک کشتی که دستورالعمل مهر و موم شدهای را باز میکند تا ببیند مقصد بعدیش کجاست. رمان تکثیر شده را رضا فاطمی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۳۲۰ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۳۵ هزار تومان چاپ و روانه کتابفروشیها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...