جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: ژوئل اگلوف
زادۀ سال ۱۹۷۰ در موزل فرانسه. اگلوف ازجمله نویسندگان نسلهای جدید ادبیات فرانسه است که در کنار رماننویسی به فیلمنامهنویسی نیز مشغول است. او تحصیلات خود را در رشتۀ تاریخ، در استراسبورگ به پایان رساند و سپس به مدرسۀ سینمایی ای. اس. ای. سی رفت تا تحصیلات خود را در رشتۀ سینما ادامه دهد. اگلوف بعدها، هم رمان نوشت و هم در سینما فیلمنامهنویس و دستیار کارگردان بود. بسیاری از منتقدان ادبی، او را از بهترین نویسندگان نسل نو ادبیات فرانسه میدانند و این علاقه به آثار او بهحدی است که برخی اگلوف را کافکای ادبیات فرانسه نامیدهاند. اگلوف در آثارش با ترکیب هوشمندانۀ رنج و طنز، روایتهای خاصی را میآفریند که خواندن روایت را به پیش میبرد. شاید همین طنز موجود در آثارش است که تلخیها و سیاهیهای روایتهایش تعدیل و خواننده با او همراه میشود. آدمهای رمانهای اگلوف، از ماجرای اصلی به دورند و انسانهاییاند در حاشیه با مسائل مخصوص به خود. آنها عموماً سهمی از جهان مدرن ندارند و با بدیهیات زیستی و محیطی دست و پنجه نرم میکنند. منگی و عوضی از جمله رمانهای اوست که آقای اصغر نوری آن دو را به فارسی برگردانده و با استقبال چشمگیری هم روبهرو شده است.قسمتی از کتاب عوضی نوشتۀ ژوئل اگلوف:
همهچیز بهم میگوید که بهتر است در خانه بمانم. اول از همه، همین بند کفشی که موقع کشیدن پارهاش میکنم، لابد از این رو که درست موقع بیرون رفتن، کمی زیادی با هیجان بهش فشار میآورم. اگر بهطرز ویژهای خلقم خوش نبود، همان کافی بود تا کفشهایم را بکنم و بلافاصله همۀ برنامههای روزانهام را بیخیال شوم. همچو رنجشی میتوانست روی فعالیتهای کل هفته هم تأثیر بگذارد. هیچچیز دلسردکنندهتر از بند کفشی نیست که در بدترین لحظه وا میرود و آدم مجبور میشود دو سرِ رشتهرشتۀ آن را با گره زشتی وسط سوراخهای کفش سرهمبندی کند، بهزشتی یک ترهفرنگی وسط صورت. و این فقط یک مسئلۀ زیباشناسانه نیست، مسئله فقط این هم نیست که کل شور و حالم در هم شکست. مسئلۀ اصلی این است که بهمحض تعمیر این خرابی، آن هم با مشقت، آدم دیگر میترسد بندهاش را بکشد. میترسی گره خوب نگرفته باشد یا بند اینبار از جای دیگری پاره شود، تازه از این احتمال چیزی نمیگویم که شاید لنگۀ دیگر کفش هم این بلا را سر آدم بیاورد. و این ترسها بیمکافات نیستند، چون اگر از کشیدن صادقانۀ بندها بترسی، دیگر صاحب پاهات نیستی، به همین راحتی. شوالیهای را تصور کن که نتواند افسار مَرکبش را بکشد مبادا پاره شود. آنوقت، اسب سوار همهچیز میشود و اختیار سرش را به دست میگیرد و همینطور اختیار پاهاش را که باید حس کنند مهارشان دست کس دیگری است و نمیتواند هر جا دلشان خواست بروند یا هر وقت دلشان خواست. از این رو دستگیرم شده که بخش بزرگی از یک روز موفق، به چگونگی بستن بند کفشها برمیگردد. با گره شُلی وسط سوراخهای کفش، آدم چیز زیادی گیرش نمیآید، انگار اصلاً بیرون نرفته، این موضوع را اغلب بررسی کردهام. با این همه، پرتوپلا میگویم، چون امروز اصلاً در بند این حرفها نیستم. زیاد مهم نیست.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...