جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: پل الوار

بیوگرافی: پل الوار پل الوار زادۀ سال ۱۸۹۵، در سن-دنی در شمال پاریس است. او شاعری فرانسوی و یکی از رهبران جنبش فکری سوررئالیسم، از قدرتمندترین مکاتب نوگرایانۀ قرن بیستم بود، که توانست نظر بسیاری از هنرمندان و روشنفکران را به خود جلب کند. ۱۵ سال بیشتر نداشت که به بیماری سل مبتلا شد. این بدبیاری آن هم در سن نوجوانی، سبب شد تا تحصیلات خود را، به اجبار، رها کند و برای درمان و بازیابی سلامتی، راهی کوهستان‌های سوئیس شود؛ پس از بهبود، بازگشتش به فرانسه با چاپ قطعات شعرش در مجلات گوناگون همراه شد؛ اما در کشاکش سال‌های آغازین جنگ جهانی اول، برای خدمت به نظام احضار شد و در بخش پرستاری، مسئولیتی برای او در نظر گرفته شد. نخستین دفتر شعر الوار، با نام وظیفه و نگرانی، در سال ۱۹۱۷ به چاپ رسید و یک سال بعد، در سال ۱۹۱۸، دومین دفتر شعر او، با نام اشعاری برای صلح، به چاپ رسید. پایان جنگ، برای الوار با آشنایی با کسانی چون آندره برتون، لوئی آراگون و فیلیپ سوپو همراه بود و به پایه‌گذاری جنبش ادبی سوررئالیسم انجامید. شوک جدایی از همسرش گالا، در سال ۱۹۲۴، سبب شد او تصمیم بگیرد با سفر به دور دنیا، دردهای درونی خود را التیام بخشد. هفت ماه سفر به کشورهایی چون پاناما، سیلان، هندوچین، استرالیا، هند، نیوزلند و... از او انسان دیگری ساخت به‌گونه‌ای که پس از بازگشت، آثاری را منتشر کرد که از نظر لحن، سراسر شورانگیز و هیجانی هستند. شاهکار بزرگ الوار یعنی پایتخت اندوه، منتشرشده در سال ۱۹۲۶ نیز از آثار همین دورۀ حیات فکری اوست. تو را به اندازۀ تنهایی خویش ساخته‌ام، عاشقانه‌ها، با نیروی عشق و تنهایی جهان ازجمله دفترهای شعری اوست.

بخشی از اشعار مجموعۀ تنهایی جهان، سرودۀ پل الوار:

یک روز خوب باز دیدمش از خاطرم نمی‌رود و هرگز نخواهد رفت زنان گریزپا را دیدم که چشمانشان حصاری از شرف می‌کشید و در لبخندهایشان نهان می‌شدند یک روز خوب دوستانم را بدون غم دیدم تن آدم‌ها سنگین نبود کسی می‌گذشت سایه‌اش به موش بدل می‌شد و درون جوی می‌گریخت آسمان را بس فراخ دیدم نگاه خوب آدمی از هر چه هست عاری بود کنار ساحل دیرآشنا کسی نبود آن روز خوب که از آغاز غم‌انگیز می‌نمود و زیر درختان سبز، تیره بود ناگاه رنگی از سپیده‌دم گرفت و به غفلت به دلم ره گشود صبح امروز خبری خوش می‌رسد تو خواب مرا دیدی نور مِه می‌آمیزد با ظلمات سبز تن بی‌قید تو می‌آمیزد با خواهش سهمگین من دیده فروبستم تا نبینم هیچ دیده فرو بستم تا بگریم که دیگرت باز نخواهم دید دستان تو کو، دستان نوازشگر تو کو چشمان تو کو، چار امیال روز تو کو ای آنکه به تمامی از دست می‌روی تو نیستی تا خاطرات شبانه را درخشان کنی همه چیز از دست می‌رود و من خود را زنده می‌بینم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.