جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: ویکتوریا الیزابت شواب

بیوگرافی: ویکتوریا الیزابت شواب

ویکتوریا الیزابت شواب، زاده‌ی ۷ ژوئیه‌ی ۱۹۸۷، رمان‌نویس ژانر فانتزی است. این نویسنده‌ی امریکایی سال ۲۰۰۹ در رشته‌ی هنرهای زیبا از دانشگاه واشینگتن در سنت لوئیس فارغ‌التحصیل شد. او ابتدا قصد داشت در رشته‌ی اخترفیزیک تحصیل کند، اما پس از گذراندن دوره‌ی هنر و ادبیات، مسیر زندگی‌اش تغییر کرد. او اولین رمانش را در سال دوم دانشگاه نوشت که چاپ نشد. قبل از فارغ‌التحصیلی، شرکت دیزنی امتیاز اولین رمان او را خرید. شواب به خاطر مجموعه‌ی «تبهکاران»، مجموعه‌ی «سایه‌های جادو» و داستان‌های کودک و نوجوان شناخته شده است.

شواب در رمان‌های جوان و بزرگسال از تخلص اسمی وی. ای و در رمان‌های کودک و نوجوان از نام ویکتوریا استفاده می‌کند.

این نویسنده‌ی جوان تاکنون موفق شده است که بیش از سی رمان در ژانر فانتزی بنویسد و با خلق شخصیت‌هایی تأثیرگذار در داستان‌هایش، خود را به‌عنوان یکی از نویسندگان مطرح در این ژانر معرفی کند؛ رمان‌هایی که به‌صورت مجموعه یا مستقل به زبان‌های مختلف ترجمه شده و امتیاز ساخت فیلم بسیاری از آن‌ها را شرکت‌های بزرگ فیلم‌سازی خریده‌اند.

روزنامه‌ی ایندیپندنت او را جانشین رمان‌نویس مطرح بریتانیایی دایانا وِین جونز می‌داند، با توانایی حسادت‌برانگیز در تغییر سبک‌ها، ژانرها و لحن‌ها که در آثار نیل گیمن نویسنده‌ی رمان‌های فانتزی و علمی_تخیلی دیده می‌شود.

قسمتی از رمان عمارت گالانت نوشته‌ی وی. ای. شواب:

اولیویا خیلی خسته است ولی باز هم خوابش نمی‌برد.

دست‌وپاهایش که از هوای تازه و کار در باغ خسته هستند در رختخواب فرو رفته‌اند اما ذهنش درگیر صدها سؤال است. در تخت غلت می‌زند، اشک‌ریختن شمع روی میز کنار تخت را تماشا می‌کند و گذر ساعت‌ها را با تمام وجود حس می‌کند. چیزی نمانده است تسلیم شود و ملحفه‌ها را کنار بزند که صدایی می‌شنود.

در با صدای آرامی باز می‌شود.

ولی در را قفل کرده بود.

نفسش را حبس می‌کند. نجوای آرام قدم‌های برهنه‌ای را روی کف‌پوش چوبی پشت سرش می‌شنود. سپس پیکری روی سمت دیگر تخت قرار می‌گیرد و تشک از وزن او فرو می‌رود. تصمیم می‌گیرد آهسته برگردد. مطمئن است تنها به خاطر خستگی دچار توهم شده است. مطمئن است اتاق خالی است و...

زنی جوان روی لبه‌ی تخت می‌نشیند.

از اولیویا بزرگ‌تر است ولی نه خیلی. صورتش کمی آفتاب‌سوخته است و دسته‌های موی قهوه‌ای‌رنگ تا کمرش می‌رسند. وقتی سرش را برمی‌گرداند نور شمع روی گونه‌های برجسته‌اش شروع می‌کند به رقصیدن. چانه‌ی باریکش زاویه‌ها و خط‌های تصویر داخل عکس آن روز صبح را ترسیم می‌کند. خط‌ها و زاویه‌هایی که اینجا و آنجا در صورت خود اولیویا هم وجود دارند.

مادرش از پهلو به او نگاه می‌کند. لبخندی روی صورتش سوسو می‌زند، لبخندی پر از شیطنت. در این لحظه هنوز جوان است، دختری بیش نیست. اما سپس نور شمع جابه‌جا می‌شود، سایه‌ها سمت دیگری می‌روند و دوباره تبدیل به زن می‌شود.

انگشت‌هایش روی ملحفه‌ها به حرکت درمی‌آیند. اولیویا نمی‌داند دستش را سمت او دراز کند یا عقب بکشد. در آخر هیچ‌یک را انجام نمی‌دهد چون نمی‌تواند تکان بخورد. دست‌وپاهایش سنگین و بی‌حرکت هستند. شاید باید بترسد ولی احساس ترس نمی‌کند. نمی‌تواند از گریس پرایر چشم بردارد؛ حتی وقتی داخل تخت می‌آید، حتی وقتی کنار او دراز می‌کشد، حتی وقتی زاویه‌ی دست‌وپاهای دخترش را تقلید می‌کند، حتی وقتی گردنش را مثل او خم می‌کند و سرش را به‌صورت مایل درمی‌آورد. انگار نوعی بازی است.

پاهای برهنه‌اش خاکی هستند، درست مثل پاهای اولیویا قبل از اینکه آن‌ها را بشوید. انگار در باغ می‌دویده است؛ اما دست‌های مادرش تمیز و ظریف هستند. اولیویا جریان هوایی را بالای باندهای دور دستش احساس می‌کند، انگار مادرش دستش را نوازش می‌کند و نگرانی در صورتش نمایان می‌شود. دستش سمت گونه‌های اولیویا سر می‌خورد.

یک تماس، با صورت او، گرم است و حرکتش مانند نوازش می‌ماند. نور شمع به فضای باریک بین بدن آن‌ها نفوذ نمی‌کند و صورت مادرش تاریک و حالتش غیرقابل تشخیص است. اما وقتی لبخند می‌زند و سرش را نزدیک می‌آورد تا حرف بزند، اولیویا درخشش دندان‌هایش را می‌بیند.

صدایش لطیف و آشناست. تیز و شیرین نیست، بم و آرام‌بخش است. خش‌خش ضعیفی است، مانند سنگ‌ریزه در گلویش.

مادرش می‌گوید: اولیویا، اولیویا، اولیویا. انگار دارد ورد می‌خواند، مانند آخرین کلمه‌های یک افسون و شاید واقعاً جادوست، چون با همین کلمه‌ها از خواب بیدار می‌شود.

خرید کتاب عمارت گالانت

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.