جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: ویلیام گلدینگ
زاده نوزدهمین روز سپتامبر ۱۹۱۱ در سنت کالامب مینور در بریتانیا. گلدینگ از جمله نویسندگان انگلیسی است که تقریباً اکثر جوایز مهم ادبی را از آن خود کرده است که در میان آنها، جایزه نوبل ادبی در سال ۱۹۸۳ و جایزه منبوکر میدرخشد. او وقتی فقط ۱۲ سال داشت، نوشتن را بهطور جدی آغاز کرد و از همان زمان، ادبیات برایش امری حیاتی بود. و این برای او که بعدها یکی از نویسندگان پرطرفدار انگلیسی شد، شروعی توفانی بود. گلدینگ در کنار رماننویسی، شعر هم میسرود که این ذوق هنریاش نیز در فضا و لحن و زبان داستانهایش، تأثیری چشمگیر داشت. سالار مگسها، که در ۱۹۵۴ منتشر شد، موجی از تحسینها را با خود به همراه داشت و نام گلدینگ را در میان نویسندگان بریتانیایی بر سر زبانها انداخت؛ با وجود این، او در دوران زندگی خود، چندان تن به مصاحبهها و گفتوگوهای مرسوم نداد و فارغ از هیاهوهای رسانهای آثار خود را خلق کرد.قسمتی از رمان سقوط آزاد نوشته ویلیام گلدینگ:
در هوایی خاکستریرنگ، در دامنههای بیدرخت تپهها قدم میزدیم و من توشه استعدادهایم را در حضور او حسابی تکان دادم و خالی کردم. خودم تحت تأثیر قرار گرفتم. وقتی محرک و جبر درونیای که من را به سوی نقاشی کردن سوق داد توصیف میکردم، احساس میکردم نبوغم تمام وجودم را لبریز کرده است. اما مسلماً از نظر بیئتریس، من داشتم بیماریای را توصیف میکردم که میان من و آیندهای احترامبرانگیز و قرین با موفقیت فاصله انداخته بود. یا دستکم، من اینطور فکر میکنم، چون اینها همه حدس و گماناند. یک بخش از واقعیت زندگی من این است که درکش نمیکنم. به علاوه، او هیچ چیز را ساده نمیکرد، چون خیلی بهندرت حرف میزد. تنها چیزی که میدانم این است که به حتم موفق شدهام از درونی متلاطم و آشفته، تصویری خوب و درست به او ارائه دهم. درون موجودی هراسناک و رقتانگیز. اما حقیقت مقیاسی بسیار خردتر داشت و جراحت نیز چندان تراژیک نبود و عجبا که با دشواری بیشتری بهبود مییافت. «خب، چی فکر میکنی؟» سکوت؛ صورتی برگشت و طرح نیمرخش نمودار شد. از پشته پایین میآمدیم، در مسیر بیشهای خیس. در جایی که بیشهزار شروع میشد ایستادیم. ذرههای احساس عزت نفس از وجودم پر کشید. اگر دل به دریا نزنید، موفقیتی عایدتان نمیشود.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...