جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: هرنان دیاز

بیوگرافی: هرنان دیاز هرنان دیاز نویسنده‌ی آرژانتینی، رمان‌نویس و مقاله‌نویسی است که آثارش به بسیاری از زبان‌ها ترجمه شده است. او داستان‌ها و مقالاتی را در پاریس ریویو، گرانتا، ییل ریویو، مک‌سوینی و جاهای دیگر منتشر کرده است. او دارای مدرک دکترا از دانشگاه نیویورک است، همچنین ویراستار یک مجله دانشگاهی در دانشگاه کلمبیا و نویسنده‌ی «بورخس، میان تاریخ و ابدیت» است. دیاز خود می‌گوید: نوشتن را از کودکی شروع کردم. اولین تلاش ادبی من یک شعر بود. هنوز بخش‌هایی از آن را به یاد دارم. این تجربه باعث شد به این درک برسم که کلمات می‌توانند کاری بیشتر از انتقال معنا انجام دهند. در ابتدا داستان‌های طنز هم می‌نوشتم. این نویسنده اعلام کرده که سکوت الهام‌بخش اصلی او در نوشتن بوده است و همچنین ژانر وسترن را قالبی عالی برای گفتن چیز جدیدی درباره‌ی ایالات متحده می‌داند. ایده‌ی اخذ کردن و تغییر ساختاری این ژانر یکی از الهامات اصلی این نویسنده بوده است. دیاز به ظاهر در سوئد بزرگ شده اما بیشتر عمرش را در کشورهای انگلیسی‌زبان زندگی کرده و حالا در نیویورک زندگی می‌کند. او در نخستین رمانش «در دور دست» راوی تنهایی انسان است و مفهوم انزوا و دلتنگی را باشکوه و استادانه به تصویر کشیده است. این رمان سال ۲۰۱۸ به فهرست نهایی جایزه‌ی پولیتزر و جایزه‌ی پن فاکنر راه یافت و برنده‌ی چندین جایزه‌ی ادبی دیگر، از جمله جایزه‌ی مشهور ویلیام سارویان شد. همچنین مجله‌ی معتبر پابلیشرز ویکلی، در دور دست را در فهرست ده کتاب برتر سال قرار داد.

قسمتی از کتاب دوردست نوشته‌ی هرنان دیاز:

انگار گاوها که سرهای‌شان فروافتاده و پوزه‌های‌شان کف کرده بود به جای کشیدن درشکه‌ها پوسته‌ی زمین را با سم‌های‌شان شخم می‌زدند. عبور از دشت‌های دست‌نخورده شبیه حرکت میان ماده‌ای بسیار غلیظ بود. علاوه بر تخته‌سنگ‌ها و چاله‌های نهفته لابه‌لای علف‌ها که هر لحظه لاستیک‌ها و محورها را تهدید می‌کرد و بیشتر آن‌ها را می‌شکست. نرمی خاک و شن هم بود که نه با چرخ‌ها و نه سم گاوها سفت می‌شد و کاروان با کمتر از نصف سرعت معمولش جلو می‌رفت. یکی می‌گفت حساب کرده روزانه هفت یا حتی پنج مایل بیشتر پیشروی نمی‌کنند؛ اما جارویس خم به ابرو نمی‌آورد. می‌گفت یک مایل پیشروی در این میانبر برابر است با بیست مایل حرکت توی کوره راه آن ولگردهای کله‌شق. روند بهبود پسرک با وجود ضعف به خاطر خونریزی دلگرم‌کننده بود. طی چند روزی که به او آرام‌بخش می‌خوراندند مدام دچار تبی خفیف می‌شد که به گمان هاوکن نشانه‌ای مثبت از تلاش بدن برای غلبه بر بیماری بود. گاهی در خواب طوری دیوانه‌وار پانسمان‌هایش را می‌خاراند انگار یادش نبود دیگر دستی ندارد. هاوکن به بهانه‌ی بررسی وضعیت او مدام به درشکه‌شان سر می‌زد و بخیه‌ها را که معاینه می‌کرد دختر به او غذا و لیوانی شیر می‌داد تا کمی بیشتر بماند. هاوکن ساکت و خجالت‌زده می‌خورد یا می‌نوشید. شجاعت بالا بردن سر را که پیدا می‌کرد می‌دید دختر هم با نگاهی که دوست داشت آغشته به تحسین او باشد تماشایش می‌کند. موهای دختر هر روز رنگی متفاوت داشت. طلایی. مسی. چشم‌ها هم به متابعت از گیسوها تغییر رنگ می‌دادند. سبز. خاکستری. کک‌ومک‌های چهره‌اش شبیه صورت‌های فلکی دیدار به دیدار تکثیر می‌شدند، ناپیدا می‌شدند، باز پیدا می‌شدند و می‌چرخیدند. هیچ وقت کسی را چنین دقیق تماشا نکرده بود. کنجکاو بود بداند این دگرگونی‌ها واقعی‌اند یا تنها نتیجه‌ی بالا رفتن شناختش. هاوکن بیشتر شب‌ها را بیدار می‌ماند و ظاهر فردای دختر را تخیل می‌کرد.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.