جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: مارک هادون

بیوگرافی: مارک هادون مارک هادون در روز ۲۸ اکتبر سال ۱۹۶۲ در نورث‌همپتون انگلستان به دنیا آمده است. در مدرسه آپینگ‌هام درس خواند و سپس وارد مرتون کالج در آکسفورد شد، جایی که در آن در رشته‌ی زبان انگلیسی تحصیل می‌کرد. در سال ۱۹۸۴ تحصیلاتش را در رشته‌ی ادبیات انگلیسی در دانشگاه ادین‌بورگ به پایان رساند و از آن زمان به نوشتن آثار داستانی به ویژه برای کودکان مشغول است. در سال ۱۹۸۷ نخستین کتاب کودکان مارک هادون با عنوان «آب‌نبات‌های گیلبرت» به چاپ رسید که این کتاب نقطه‌ی شروع خلق کتاب‌های کودک بسیاری از طرف این نویسنده شد. هادون همچنین به خاطر نخستین مجموعه داستانی‌اش با عنوان «مامور زد» بسیار مورد تحسین قرار گرفت و به شکل ویژه، یکی از عناوین این مجموعه با عنوان «مامور زد و پنگوئنی از مریخ» مقبولیت زیادی یافت. او همچنین فیلمنامه‌هایی اقتباسی برای تلویزیون بی بی سی را نیز به نگارش درآورده است. در سال ۲۰۰۳ هادون با کتاب «حادثه‌ای عجیب برای سگی در شب» جایزه وایت‌برد را از آن خود کرد. حادثه‌ای عجیب برای سگی در شب از دید روایتیِ پسر بچه‌ای ۱۵ ساله و مبتلا به اُتیسم به نام کریستوفر جان فرانسیس بوئن روایت شده است. در مصاحبه‌ای با سایت پاولز دات کام، هادون اعلام کرد که این نخستین کتابی است که او با نگاه از دریچه‌ای به سوی مخاطب بزرگسال نوشته است. هادون در این مصاحبه می‌گوید: ناشرِ کتاب پیشنهاد جالبی داشت. پیشنهاد از این قرار بود که کتاب با توصیف: کتابی برای بزرگسالان و کتابی برای کودکان معرفی و بازاریابی شود. نتیجه شگفت‌انگیز بود چرا که حادثه‌ای عجیب، بدل به کتابی شد که هم بزرگسالان و هم کودکان آن را خواندند و هم مورد نقدهای مثبت بسیاری قرار گرفت. دومین رمان هادون برای بزرگسالان با عنوان «لحظه‌ی دردسر» در سپتامبر سال ۲۰۰۶ منتشر شده است. داستان کوتاه این نویسنده با عنوان «سقوط موج‌شکن» در سال ۲۰۱۵ توانست جایزه ادبی ساندی تایمز در بخش بهترین داستان کوتاه را از آن خود کند. جایزه‌ای که از نظر عددی، بیشترین مبلغ را برای یک تک داستان برای نویسنده‌اش به همراه دارد. هادون گیاهخوار است و به همراه همسرش سوس التیس و دو پسر جوان‌شان در شهر آکسفورد زندگی می‌کنند.

قسمتی از کتاب حادثه‌ای عجیب برای سگی در شب نوشته‌ی مارک هادون:

چنگک را از بدن سگ بیرون آوردم و او را در میان بازوانم گرفتم و در آغوش کشیدم. از سوراخ‌های چنگک خون می‌ریخت. من سگ‌ها را دوست دارم. همیشه می‌دانید یک سگ دارد به چه فکر میکند. سگ چهار حالت دارد. شاد، غمگین، عصبانی و متوجه چیزی. در ضمن، سگ‌ها وفاداراند و دروغ نمی‌گویند، چون نمی‌توانند حرف بزنند. سگ را چهار دقیقه در آغوش گرفته بودم که صدای فریادی شنیدم. به بالا نگاه کردم و دیدم خانم شیرز دارد از ایوان به طرف من می‌دود. او پیژامه و کت منزل پوشیده بود، ناخن‌های پایش صورتی روشن بود و کفش به پا نداشت. داشت فریاد می‌زد: «چه بلایی سر سگم آورده‌ای؟» دوست ندارم مردم سرم فریاد بزند. این کار باعث می‌شود بترسم که می‌خواهند مرا بزنند یا لمس کنند و نمی‌دانم چه اتفاقی دارد می‌افتد. فریاد زد: از سگ دور شو، محض رضای خدا از آن سگ لعنتی دور شو. من سگ را روی چمن گذاشتم و دو متر عقب رفتم. او خم شد. فکر کردم خودش می‌خواهد سگ را بلند کند، اما این کار را نکرد. شاید متوجه شد آنجا چقدر خون بود و نمی‌خواست کثیف شود. به جای آن، دوباره شروع کرد به جیغ کشیدن. دست‌هایم را روی گوش‌هایم گذاشتم و چشم‌هایم را بستم و آن قدر به جلو خم شدم تا آنکه پیشانیم به سبزه‌ها چسبید. سبزه مرطوب و سرد بود. خوب بود. این یک رمان جنایی است. سیوبهان گفت من باید چیزی بنویسم که خودم بخواهم آن را بخوانم. من بیشتر کتاب‌هایی می‌خوانم که در مورد علوم و ریاضی است. رمان‌های معمولی دوست ندارم. در رمان‌های معمولی مردم از این چیزها می‌گویند: من از رگه‌های آهن و نقره و با باریکه‌هایی از گل و لای عاد‌ی‌ام. نمی‌توانم در مشت محکم کسانی فشرده شوم که به محرک‌ها وابسته نیستند. این یعنی چی؟ من نمی‌دانم. پدر هم نمی‌داند. سیوبهان یا آقای جیوونز هم نمی‌دانند. از آنها هم پرسیده‌ام. سیوبهان موهای بلند طلایی دارد و عینکی می‌زند که از پلاستیک سبز درست شده. و آقای جیوونز بوی صابون می‌دهد و کفش‌های قهوه‌ای می پوشد که تقریبا ۶۰ سوراخ گرد ریز روی هریک از آنهاست. اما من واقعا داستان‌های جنایی اسرار آمیز را دوست دارم. بنابراین دارم یک داستان جنایی می‌نویسم. در یک رمان جنایی اسرار آمیز آدم باید بفهمد چه کسی قاتل است و بعد او را بگیرد. این یک معماست. اگر معمای خوبی باشد. شما گاهی می‌توانید جواب را قبل از پایان کتاب پیدا کنید. سیوبهان گفت کتاب باید با چیزی شروع شود که توجه مردم را جلب کند. برای همین داستان را با سگ شروع کردم. در ضمن با سگ شروع کردم چون برای من اتفاق افتاده و برایم سخت است چیزهایی را تصور کنم که برایم اتفاق نیفتاده‌اند. سیوبهان صفحه‌ی اول را خواند و گفت این متفاوت است. او این کلمه را با درست کردن گونه‌های در حال وول خوردن وارونه با انگشت‌های اول و دومش در میان علامت‌های کومای وارونه قرار داد. گفت معمولا در داستان‌های جنایی اسرار آمیز این آدم‌ها هستند که به قتل می‌رسند. من گفتم که دو سگ در «سگ شکاری خانواده‌ی باسکرویل» کشته شدند، خود سگ اصلی و سگ اسپانیال جیمز مورتیمر، اما سیوبهان گفت آنها قربانیان جنایت نبودند، سر چارلز باسکرویل بود. او گفت این برای این است که خواننده‌ها بیشتر به آدم‌ها اهمیت می‌دهند تا به سگ‌ها؛ بنابراین وقتی یک آدم در کتابی کشته می‌شود خواننده‌ها می‌خواهند بقیه داستان را بخوانند. من گفتم می‌خواهم در مورد یک چیز واقعی بنویسم و آدم‌هایی را میشناسم که مرده‌اند اما هیچ آدمی را نمی‌شناسم که کشته شده باشد، به جز پدر ادوارد، آقای پائولون، از بچه‌های مدرسه، و آن در یک حادثه‌ی پرواز با هواپیمای بدون موتور بود، نه قتل، و من واقعا او را نمی‌شناختم. در ضمن گفتم به سگ‌ها اهمیت می‌دهم چون آنها وفادار و درستکارند و بعضی از سگ‌ها از بعضی از آدم‌ها باهوش‌تر و جالبترند. مثلا، استیو، که سه‌شنبه‌ها به مدرسه می‌آید، برای خوردن غذا به کمک احتیاج دارد و حتی نمی‌تواند یک لقمه بخورد. سیوبهان از من خواست این را به مادر استیو نگویم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.