جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: مارتین والزر

بیوگرافی: مارتین والزر زاده‌ی بیست و چهارمین روز مارس ۱۹۲۷ در واسربورگ بودنزه در آلمان. والزر تحصیلات آکادمیک خود را در دانشگاه‌های رگنزبورگ و توبینگن در رشته‌های ادبیات، تاریخ و فلسفه به پایان رساند و در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۷ با تلویزیون آلمان همکاری داشت. او در این سال‌ها در سمت کارگردان در تلویزیون کار می‌کرد و پس از آن به شکل اختصاصی وقت خود را صرف نوشتن کرد. طبقه‌ی بورژوای آلمان در دوران پس از جنگ، موضوع و محور اصلی نوشته‌های اولیه‌ی والزر بود. «ازدواج‌های فیلیپس بورگ»، منتشرشده به سال ۱۹۵۷، از شاخص‌ترین آثار این دوره‌ی کاری اوست. نگاه والزر در این رمان، نگاهی نقادانه و اصلاح‌خواهانه است. شخصیت‌های این رمان، کاستی‌های اخلاقی جامعه‌ی آلمان در این سال‌ها را بازتاب می‌دهند. «اسب تک‌شاخ» و «سقوط» از جمله‌ی دیگر آثار این دوره‌ی پرونده‌ی ادبی اوست که حول همین تم‌ها نوشته شده است. از شاخص‌ترین آثار دوره بعدی والزر، رمان «شرح یک عشق» است. او در این رمان هم به‌طرز هوشمندانه‌ای سرنوشت یک زن را با تاریخ جامعه‌ی آلمان پیوند می‌زند و موقعیت ادبی خود را پیش می‌برد. اما بحث‌برانگیزترین رمان او، بدون شک رمان «مرگ یک منتقد» است که در آن آثار نویسندگانی همچون فردریش هولدرلین و فرانتس کافکا واکاوی و نقد می‌شود. همچنین طنز خاص موجود در سراسر اثر، آن را به رمانی خواندنی بدل کرده است. والزر تاکنون بیشتر جوایز ادبی معتبر در آلمان را از آن خود کرده است که از آن جمله می‌توان به جایزه‌ی مهم گئورگ بوشنر اشاره کرد که در سال ۱۹۸۱، به این نویسنده تعلق گرفت.

قسمتی از رمان آخرین پیچ نوشته‌ی مارتین والزر:

احساساتی آنی. قول داده بودم آن را به هیچ‌کس نگویم. تهدیدم کرده بودند که اگر دهان باز کنم، بار دیگر رفتاری بدتر از همیشه با من خواهند داشت، اما درواقع، تا حالا نیز رفتارشان هربار بدتر شده بود. آن هم بی‌آنکه به کسی چیزی گفته باشم. پس این تهدید، حرف مفت بود. چون رفتارشان با من هربار بدتر می‌شد، بدون آنکه چیزی به کسی گفته باشم. پس اگر چیزی می‌گفتم، نمی‌توانست اتفاقی بیش از آن بیفتد که هربار با آمدنشان رخ می‌داد، اما با وجود این، این تهدیدِ هرچند بی‌اساس، از لحاظ منطقی، مؤثر بود. چیزی به کسی نمی‌گفتم، اما می‌توانستند با شدتی غیرقابل تصورتر از گذشته با من رفتار کنند، و بگویند چنین کرده‌اند فقط چون چیزی به کسی گفته‌ام. پس چیزی به کسی نمی‌گفتم. در این شرایط می‌زیستم. باید مدام این احتمال را می‌دادم که برگردند و با من چنین و چنان... کنند، درست همان‌گونه که نباید آن را به کسی بازگویم. به ظاهر چندان توانایی فکر کردن نداشتند. انگار خود چنان متأثر از رنج تحمیل کرده به من بودند که می‌پنداشتند اگر آن را به کسی بگویم، چه رخداد ناگواری انتظارشان را می‌کشد. درحالی‌که اگر توان فکر کردنشان بود، می‌توانستند اطمینان بیابند که من به هیچ روی فرصت نداشتم تا چیزی به کسی بگویم. چون هیچ‌کس باور نمی‌کرد آنچه را که می‌خواستم بگویم. حتی در نظامی قانونمند، برای آنچه با من کردند، جرم مشابهی وجود ندارد. در جامعه مدنی، هیچ اصطلاحی، هیچ ماده قانونی یا چیزی شبیه آن برای آنچه با من کردند، وجود ندارد. نه جزء ممنوعیت‌هاست، نه جزء مجازها. آنچه با من کردند، قابل شکایت یا مورد اتهام نیست، و اگر بود، بیشتر در قالب شکایت قرار می‌گرفت تا اتهام، اما هیچ مرجع صلاحیت‌داری برای شِکوه‌ها وجود ندارد. پس درواقع، نباید می‌ترسیدند که چیزی به کسی بگویم. پس این تهدید که اگر حرفی به کسی بزنم رفتارشان با من حتی تندتر خواهد شد، چیزی جز تمایلشان به ارعاب من نبود. شروع کرده بودم به ثبت هرچه برایم رخ می‌داد. بدین ترتیب متوجه شدم که در زندانی مدور محبوسم. این استعاره‌‌ای است برای نوعی حالت ذهنی. اجازه تحرک داشتم، اما مجاز نبودم تا با حرکتم به جایی برسم، به هیچ جا. پایانی تصورناپذیر، اما دلخواه بود. خوب بود اگر خسته می‌شدم. متأسفانه به هیچ روی احساس خستگی نمی‌کردم. منتظر آن بودم که دوباره بیایند و مرا... درست همین را اجازه ندارم به کسی بگویم، اما اجازه دارم بگویم یا بنویسم که این و آن رفتارشان با من تحمل‌پذیرتر است از فکر کردن به آن آسیب تازه‌ای که به من رساندند. اما بعد، تجربه کردم که آنچه را نباید به کسی بازگویم، روی کاغذ نیاورم، اما بنویسم چیزی هست که نباید به کسی بگویم و نمی‌توانستم و نمی‌خواستم جلوی خودم را بگیرم تا شاید نوشتنم حاصلی داشته باشد، و چقدر سبک سر می‌توانستم باشم! همین که نوشتم، همین که داشتم آن را می‌نوشتم، تگرگ واژگانی که باید در برابرشان ایمن می‌بودم، باریدن گرفت. تجربه! چه کلمه بدی! شگفتا این نام‌واژه‌ها مثل دیگر اصطلاحات دستوری به‌واسطه تسلط و زیر سلطه بودن میان همدیگر به وجود آمده‌اند. این اشاره‌ها نیز زمانی که در ادامه می‌آیند فقط با نوشتن روی کاغذ شکل گرفته‌اند: پس از آمدن آن‌ها که تهدیدم کردند و پیش از بازگشتشان. انگار بعد و قبلی وجود داشته باشد! حتی علاقه‌مند نبودم که بدانم این مواد زبانی از کجا می‌آیند. نمی‌توانم در جهانی حضور داشته باشم که به ترتیبِ رویدادها از نظر زمانی اهمیت می‌دهد. مگر میان زمان بعد از رویداد و قبل از رویداد بعدی چیزی وجود دارد که می‌توان یا باید از آن نام برد؟ و بی‌درنگ مفهوم زمان هم تگرگ‌وار فرود می‌آمد! پس دیگر بگذار روند هم بیاید! هیچ چیز به اندازه این اجبار شمارش با من سازگار نیست. می‌پرسند چندبار؟ انگار نه انگار که همه‌چیز بی‌درنگ روی می‌داد و اگر مجبور باشیم، از زمان حرف بزنیم، پس بگوییم همه‌چیز همزمان روی می‌دهد، هم گاه، هم آن. نوشتم چیزی هست که نباید آن را به کسی بگویم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.