جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: عباس پژمان

بیوگرافی: عباس پژمان زاده سال ۱۳۳۷ در قزوین. پژمان که در رشته‌ی پزشکی تحصیل کرده، ترجمه‌ی آثار ادبی را از اوایل سال‌های دهه ۱۳۷۰ و در همان حال که به حرفه‌ی پزشکی مشغول بود آغاز کرد. دانستن زبانهای فرانسه و انگلیسی کمک کرده تا پژمان برای ترجمه از هر یک از این زبان‌ها، از نسخه‌های ترجمه شده در زبان دیگر هم کمک گیرد. پژمان مشکل بزرگ بازار نشر این روزهای کشور را نبود مخاطب و شمارگان بسیار پایین کتابها می‌داند و معتقد است در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ تعداد مترجمان کم بود اما کتاب و مطبوعات به نوعی به عنوان مهمترین رسانه محسوب می‌شدند و این امر سبب شده بود تا هم مترجمان آن دوره مشهور شوند و هم اقبال مخاطب سبب شده بود تا کتاب‌ها تعداد شمارگان بالایی به خود ببینند. در بخشی از رمان "والس خداحافظی" با ترجمه‌ی عباس پژمان می‌خوانیم: ژاکوب بعد از لحظه‌ای تردید گفت: زمان وحشتناک سریع می‌گذرد، و هر چه بیشتر بگذرد سخت‌تر می‌شود فهمید که گذشته چه بود. تو از پدرت چه می‌دانی، جز آن چیزهایی که مربوط می‌شود به چند تا نامه و چند صفحه‌ای از دفتر یادداشتش، که از روی خیرخواهی به تو پس دادند، و چند تا خاطره‌ی دوستانش از او؟ اما الگا اصرار کرد: چرا خودت را به آن راه می‌زنی؟ من یک سوال خیلی واضح ازت کردم. آیا پدر من هم مثل همان‌ها بود که او را بالای دار فرستادند؟ ژاکوب شانه‌ای بالا انداخت و گفت: ممکن است. -پس چرا او نمی‌توانست همان بیرحمی را مرتکب شود که آنها شدند؟ ژاکوب خیلی به کندی جواب داد: از لحاظ نظری، او هم می‌توانست با دیگران همان کار را بکند که آنها با او کردند. تو این دنیا یک نفر هم نیست که نتواند با خیال تقریبا آسوده‌ای همنوعش را پای دار بفرساد. من که شخصا تا حالا همچون کسی ندیده‌ام. اگر روزی انسان‌ها از این نظر تغییری بکنند، خصلت اصلی انسانی‌شان را از دست می‌دهند. آن وقت دیگر انسان نخواهند بود بلکه یک نوع موجود دیگر خواهند شد. الگا با صدای بلند گفت: آفرین بر شما! و به این ترتیب با به کار بردن دوم شخص جمع، هزارها ژاکوب را مورد خطاب قرار داد. شما با یک تیر دو نشان می‌زنید، هم همه‌ی آدم‌ها را آدم‌کش می‌کنید و هم این که آدمکشی‌تان حالت جنایتش را از دست می‌دهد و به یک خصلت چاره ناپذیر نوع انسان تبدیل می‌شود. ژاکوب گفت: اکثر مردم در محیط آرامی به سر می‎برند که محدود به خانه و محل کارشان است. در سرزمین دنجی زندگی می‌کنند که در آن سوی خیر و شر واقع شده است. اینها واقعا وحشت می‌کنند وقتی می‌بینند کسی آدم می‌کشد. اما فقط کافی است از آن سرزمین آرام خارجشان کنی تا خودشان آدم‌کش بشوند، بدون این که بدانند چرا این طور شد. امتحان‌ها و وسوسه‌هایی هست که بشر فقط در فواصل تاریخی طولانی در معرض آن‌ها قرار می‌گیرد. و هیچ‌کس هم در برابرش مقاومت نمی‌کند. اما صحبت کردن از آن هیچ فایده‌ای ندارد. آن‌چه تو باید آن را مهم بدانی این نیست که پدرت از لحاظ نظری می‌توانست انجامش بدهد، چرا که هیچ راهی برای اثباتش نیست. فقط باید این را مهم بدانی که او چه کاری کرده و چه کاری نکرده. از این حیث وجدان پاکی داشت. -تو کاملا مطمئن هستی؟ -کاملا. هیچ کس او را بهتر از من نشناخت. الگا گفت: واقعا خوشحالم که این را از دهان تو می‌شنوم. آخر آن سوال را که ازت پرسیدم بیخود نبود. الان خیلی وقت است که نامه‌های بی امضایی به دستم می‌رسد. برایم می‌نویسند اشتباه می‌کنم نقش دختر شهید را بازی می‌کنم، برای این که خود پدرم هم قبل از اینکه اعدام شود، بیگناهانی را به زندان فرستاد که فقط دنیا را مثل او نمی‌دیدند. ژاکوب گفت: چرند است. توی این نامه‌ها او را یک متعصب سرسخت و مردی خشن توصیف می‌کنند. درست است که نامه‌های بی امضا و شیطنت آمیزی هستند، اما احمقانه نیستند. اغراق تویشان نیست، واقع بینانه و دقیق نوشته می‌شوند و من حالا دیگر حرف‌هاشان را تقریبا قبول کرده‌ام. ژاکوب گفت: این هم ادامه‌ی همان انتقام است. می‌خواهم یک چیزی به‌ات بگویم. وقتی پدرت را بازداشت کردند، زندان پر از آنهایی بود که انقلاب به دنبال یک موج اولیه‌ی وحشت به آن‌جا فرستاده بود. زندانی‌ها یک رهبر کمونیست را در وجود او دیدند و در اولین فرصت ریختند سرش و آنقدر زدندش تا بیهوش شد. نگهبان‌ها هم، با لبخندی سادیستی، صحنه را تماشا کردند...  
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.