جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: عباس صفاری
زادۀ ۱۳۳۰ در یزد. عباس صفاری خدمت خود را به درخواست خودش، در بلوچستان گذراند. پس از آن به استخدام بهداری ادارۀ راه درآمد و به مدت دو سال به درخواست خود، در جاهای دورافتادهای همچون بندر جاسک و دشت مغان مشغول به کار شد. صفاری وقتی حس کرد که از کار در روستاهای دورافتاده و جادههای پرت، رضایت خاطر لازم را به دست آورده است، از کار در بهداری استعفا داد و در تابستان ۱۳۷۶ برای ادامۀ تحصیل، رهسپار امریکا شد. سفری که بدل به یک سفر دائمی شد و هماکنون وی در لانگ بیج کالیفرنیا ساکن است. عباس صفاری، که برای تحصیلات آکادمیک خود، رشتۀ هنرهای تجسمی را انتخاب کرده بود، قبل از آنکه مدرک خود را اخذ کند، دانشگاه را رها کرد و به شغل آزاد روی آورد. فعالیتهای هنری و ادبی و نقاشی از همان سالها برای او شکلی جدی داشت. او در کنار فعالیتهای ادبی خود در زمینۀ شعر و ترجمه، به ساخت چوبنگارۀ هنری نیز میپردازد. کبریت خیس، تاریکروشنا، دوربین قدیمی، عروس چوپانها و خنده در برف از جمله آثار عباس صفاری است.قسمتی از دفتر شعر خنده در برف اثر عباس صفاری:
با خود عهد کرده است تا سرازیری گور کودک بماند و زندگی را آنقدر به بازی بگیرد که بازماندگان مرگش را نیز بازیِ تازهای بپندارد بیقراری یک قطبنما را ندارد شباهتش را اما به ستارهای که هر شب ویراژ میدهد در آسمان نمیتوان انکار کرد کشف زیبایی را حتا در یک جفت گوشوارۀ پلاستیک وظیفۀ خود میداند حسادت اما نمیورزد حتا به زرگری که میگویند در کشمیر زندانی است و برای همسر جوانش تا به حال هزار جفت گوشواره از سنگ و صندل تراشیده است در گیر و دار این سالها دوستان همپیمانش در خفا بزرگ شدهاند و هر جا میروند مثل قناری قفسهای زیبایشان را نیز با خود میبرند در حضور او اما ادای بچهها را در میآورند انگار که بچه گول میزنند دوستانش هرگز پنهانکاران ماهری نبودهاند امشب نیز به هر دری بزنند از ظاهرشان پیداست یکبار دیگر بازیگر او بوده است و تماشاگر آنها *** چقدر طول میکشد آدمی شبیه خودش بشود آدم برود با سیب گاززدهاش در دهان قابیل برود با پاره سنگ خونآلودهاش در دست سلیمان برود با بلقیس عاجپیکرش اسکندر به مقدونیه بازگردد مولانا به قونیه و تنابندهای دیگر چهرۀ بامدادیات را در آینه تسخیر نکنند خیالت از بابت تارزان تخت است که هزار سال پیش از درخت به زیر افتاد و سنگباران شدند استخوانهای امیر ارسلان نامدار در آستان بلوغی زودرس مایک هامر وقتی داشت کاملاً شبیه تو میشد به ضرب گلولهای در پستوی یک رستوران چینی از پا درآمد و افروئی که جنبش هیپیها بر سرت گذاشته بود همکلاسیهای بلوندت در لندن از سرت برداشتند تا فقط و فقط شبیه خودت باشی
در حال بارگزاری دیدگاه ها...