جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: سروش حبیبی
زادۀ هفتمین روز از خرداد ۱۳۱۲ در تهران. حبیبی تحصیلات خود را در مقطع دبیرستان، در دبیرستان فیروز بهرام به پایان رساند و از سال ۱۳۲۹، تحصیلات خود را در مدرسۀ عالی پست و تلگراف ادامه داد و با پایان آن، در وزارت پست و تلگراف و تلفن مشغول به خدمت شد. حبیبی در سال ۱۳۳۹ راهی دانشکدۀ فنی دارمشتات در آلمان شد تا تحصیلات خود را ادامه دهد و آنجا بود که همزمان با تحصیل در رشتۀ الکترونیک، با زبان و ادبیات آلمان آشنا شد و شروع به آموختن آن کرد. اما او کار ترجمه را با مجلۀ سخن آغاز کرد. البته در همان برههها متون گوناگونی را نیز ویرایش میکرد. مسئلهای که تأثیر مثبتش بعدها در کیفیت و یکدستی ترجمههای او هویدا بود. حبیبی با بیش از چهار دهه فعالیت در عرصۀ ترجمه، پیرامون آشنایی مخاطبان فارسی زبان با بسیاری از نویسندگان بزرگ، پنجرهای پیش روی آنها گشوده است. ترجمههای او از زبانهای مبدأ، مانند روسی، انگلیسی و آلمانی، بسیار معتبر است تا جایی که بازترجمههای او از آثار ترجمهشده نیز با استقبال چشمگیری روبهرو میشود. ابله، خواب نیلبک، قمارباز، لوته و همتایش، موشها و آدمها، مرگ ایوان ایلیچ، و سعادت زناشویی تعدادی از عناوین ترجمههای اوست.قسمتی از کتاب سعادت زناشویی نوشتۀ تولستوی و با ترجمۀ سروش حبیبی:
دلیلی نبود که ازدواج را به عقب اندازیم. نه من چنین چیزی میخواستم نه او. البته کاتیا میخواست به مسکو برود و برای جهاز من آنچه لازم است بخرد یا سفارش دهد و مادر سرگی میخائیلیچ اصرار داشت که پسرش پیش از عروسی کالسکۀ نویی اهیه کند و مبل بخرد و کاغذهای دیواری خانه را عوض کند؛ ولی ما هر دو به تأکید خواستیم که همۀ این کارها را، در صورتی که بهراستی لازم باشد بعد بکنیم و ازدواج دو هفته بعد از سالروز تولدم، بیسروصدا، بیجهیز و بیمهمان و ساقدوش و ضیافت و از این حرفها و خلاصه بیمراسم سنتی که با ازدواج همراه است برگزار شود. او برایم تعریف میکرد که مادرش بسیار ناراضی است از اینکه در ازدواج ما از ارکستر و موسیقی خبری نخواهد بود و یک انبار صندوق و اسباب و اثاث به خانه نخواهد آمد و خانه از زیرزمین تا زیر سقف نو نخواهد شد و با ازدواج خودش که سی هزار روبل هزینهاش شده بود شباهتی نخواهد داشت و با ماریوشکا، کلیددار خود، کنکاش میکرد بر سر قالیها و پردهها و ظروفی که آنها را برای سعادت ما واجب میدانست. در خانۀ ما نیز کاتیا همین جور با دایۀ من کوزمی نیشنا رأی میزد. به نظر او، در این کار شوخی جایز نبود. او یقین کامل داشت که گفتوگوی من و نامزدم دربارۀ آیندهمان جز راز و نیاز و یاوههای عاشقانه نیست و البته از دلدادگان نباید جزء این انتظار داشت. حال آنکه اساس سعادت آیندۀ ما فقط به برش زیبا و دوخت استادانۀ پیراهنها و حاشیۀ رومیزی و گلدوزی دستمال سفره و اینجور چیزها وابسته است. روزی چندبار محرمانه اطلاعاتی میان پاکروسکایا و نیکولسکایا مبادله میشد، دربارۀ اینکه در هریک از این دو خانه چه میگذرد و هرچند میان کاتیا و مادر سرگی میخائیلیچ مناسباتی بسیار دوستانه برقرار بود، صمیمیتشان به سیاستمداریِ ظریفی آراسته بود که در باطن از سایۀ عناد نیز پاک نبود. من با مادر او، تاتیانا سمیونونا بیشتر آشنا میشدم و میدیدم که بانویی بود پر تکلف و دیرینهخصال و در کار ادارۀ خانه بسیار سختگیر. سرگی میخائیلیچ او را بسیار دوست میداشت، نه فقط از سر مهر فرزندی، بلکه از ته دل دوستش داشت و او را بهترین و هوشمندترین و نیکنهادترین و مهربانترین زن دنیا میدانست. تاتیانا سمیونونا همیشه نسبت به ما مهربان بود و خاصه نسبت به من و خوشحال بود از اینکه پسرش زن میگیرد. اما وقتی من در مقام نامزد پسرش به دیدنش میرفتم، به نظرم میرسید که میل دارد به من بفهماند که پسرش میتوانست زن بهتری بگیرد و من بهتر است که این حال را فراموش نکنم. این احساس او را میفهمیدم و به او حق میدادم. طی این دو هفته ما هر روز یکدیگر را میدیدیم. او برای ناهار میآمد و تا نیمهشب میماند. اما با وجود اینکه میگفت نمیتواند بی من زندگی کند -و من میدانستم که راست میگوید- هرگز یک روز تمام را با من نمیگذراند و همچنان میکوشید که مثل معمول به کارهای خود بپردازد. طی دوران نامزدی، روابط ظاهری ما تغییری نکرد. مثل گذشته به هم شما میگفتیم و او حتی دست مرا نمیبوسید و نه فقط فرصتی نمیجست که با من تنها باشد بلکه از این جور فرصتها میگریخت. مثل این بود که میترسید به جاذبۀ مهر شدیدی که نسبت به من در دل داشت و آن را بدفرجام میشمرد تسلیم شود.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...