جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: رضا رضایی

بیوگرافی: رضا رضایی زاده سال ۱۳۳۵ در شهر ساری. رضایی تحصیلات آکادمیک خود را در رشته‌ی مهندسی مکانیک به انجام رسانده. او از جمله مترجمانی است که دستی هم در ورزش دارد و علاقه خاصش به شطرنج، او را تا عضویت در تیم ملی شطرنج هم به پیش برد. رضایی در جایی گفته الگویش در ترجمه نجف دریابندری است. این مترجم که سبک و شیوه‌اش در ترجمه بسیار سختگیرانه و وسواسی است، اعلام کرده روزی ۱۰ ساعت کار می‌کند که ماحصل این ده ساعت کار تنها سه صفحه ترجمه است. رضا رضایی ارتباط برقرار کردن با مخاطب و در نظر گرفتن مخاطب را اصل مهم کار خود می‌داند و در مورد زبان آثار گوناگون در ترجمه معتقد است؛ زبان اصلی اثر خودش را به مترجم دیکته می‌کند و مترجم نباید زبان مشخصی را در همه‌ی ترجمه‌هایش به کار گیرد، چرا که هر نویسنده و متعاقب آن هر شخصیت زبان و لحن مخصوص خود را دارد که این امر می‌بایست در ترجمه در بیاید. گتسبی بزرگ، شراره‌ها، آزادی و زندگی تراژیک، شاه بی‌بی سرباز، دفاع لوژین و جوان خام تعدادی از ترجمه‌های رضا رضایی است.

بخشی از کتاب شراره‌ها اثر مارگریت یورسنار و با ترجمه‌ی رضا رضایی:

رضایی چراغ‌ها همه خاموش شده بودند. در اتاق تاریک طاق کوتاه، خدمتکاران داشتند تار شگفت انگیزی را می‌تنیدند که قرار بود تار الهگان سرنوشت باشد. بافته‌ای بی مصرف بود آویخته بر دست‌های آخیلس. دیگر نمی‌شد روپوش سیاه میساندرا را از روپوش سرخ دئیدامیا باز شناخت. روپوش سفید آخیلس در مهتاب سبز می‌نمود. از زمان آمدن این غریبه‌ی جوان که همه‌ی زنان خدا گونگی‌اش را حس می‌کردند، ترس به جزیره خزیده بود، مانند سایه‌ای که زیر پاهای الهه‌ی زیبایی بگسترد. روز دیگر روز نبود، بلکه نقاب زرینی بود بر تاریکی. سینه زنان سپر سربازان جوان شد. تتیس تا فیلمِ جنگ‌هایی را دید که آخیلس در آن‌ها جان می‌باخت، تا منظره‌ای را دید که در چشم‌های یوپیتر شکل می‌گرفت، تمام دریاهای جهان را گشت تا جزیره‌ای بیابد، صخره‌ای، تختی بی منفذ که بتواند به سوی آینده شناور شود. این الهه‌ی طوفانی همه‌ی کابل‌های زیرزمینی را که هیاهوی نبرد را به جزیره می‌رساند پاره کرده بود، روزن فانوسِ راهنمای کشتی‌ها را کور کرده بود، پرندگان مهاجری را که از هم‌سنگران برای پسرش پیام می‌آوردند کیش کرده بود. مانند زنان دهقان، که به پسران بیمارشان جامه‌ی زنانه می‌پوشانند تا تب را بفریبند، تِتیس جامه‌های الهگی خود را به آخیلس پوشانده بود تا مرگ را گمراه کند. این پسرِ مبتلا به میرایی، تتیس را به یاد تنها گناهِ سال‌های جوان‌تر الهگی‌اش می‌انداخت: با مردی آمیخته بود بی آنکه محض احتیاط او را خدا کرده باشد. می‌شد در این سر خشونت و درشتی پدر را دید، آمیخته با جمالی که فقط به مادرش می‌رفت و روزِ مردن را بسی دردناک‌تر می‌ساخت. ابریشم‌پوش، تور به چهره، با گردنبندهای طلا، آخیلس به فرمان مادر دزدانه به برج دوشیزگان رفته بود. تازه مدرسه‌ی کنتائورها را تمام کرده بود. خسته از جنگل و چوب، رویای گیسوان مواج را می‌دید. ملول بود از سینههای ستبر. پناهگاه زنانه‌ای که مادرش او را در آن حبس کرده بود برای این سرباز فراری خطرگاهی اعجاب آور بود. در پناه سینه‌پوش یا جامه‌ی زنانه می‌توانست به قاره‌ی نپوییده و پهناور زنان رخنه کند که تا آن هنگام مردان فقط در مقام فاتح و زیر بیرق و برق شراره‌های عشق می‌توانستند به آن راه یابند. مانند دگرپوشی که از اردوی مردان آمده باشد، آخیلس در این جا این بخت بی همتا را داشت که بشود کسی غیر از خودش. از دید کنیزان، او از تبار مخنث اربابان بود. پدرِ گمراه دئیدامیا در وجود آخیلس به دوشیزه‌ای عشق می‌ورزیدکه نبود. فقط دو خویشاوند او را شبیه آن تصویر آرمانی نمی‌دیدند که مردان در زنان می‌بینند. ناآشنا با واقعیت‌های عشق، در بسترِ دئیدامیا رفته رفته مشقِ کشاکش و نفس زدن و حیله و ترفند گرفت. از حال رفتنش بر این قربانی لطیف بدیلی بود از برای رعشه‌ای مهیب‌تر، عظیم‌تر و ناشناخته‌تر که همان مرگ بود. عشق دئیدامیا، حسادت میساندرا، ضد دختری در آخیلس باز می‌آفرید.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.