جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: دانیل کلمان

بیوگرافی: دانیل کلمان دانیل کلمان سیزدهم ژانویۀ ۱۹۷۵ در مونیخ متولد شد. پدرش کارگردان بود و مادرش هنرپیشه و همین سبب شد تا کلمان از همان کودکی در محیطی هنری رشد کند. در دانشگاه وین، فلسفه و زبان و ادبیات خواند و علاقه خاصش به افکار و اندیشه‌های نیچه، سبب شد تا رد پای افکار نیچه در آثارش هویدا شود. طنز پنهان و سبک روایتی خاصش نیز او را نزد هوادارانش به نویسنده­ای خاص و محبوب تبدیل کرد. تاکنون بسیاری از آثار این نویسنده در لیست پر فروش‌ترین کتاب‌های اروپا بوده است و برخی از آن­ها به بیش از ۴۰ زبان ترجمه شده است؛ برای مثال رمان اندازه‌گیری دنیا، پرفروش‌ترین رمان سه دهۀ اخیر ادبیات آلمان است. این رمان منتقدان را می­ خنداند و به حیرت وا می­ دارد. نیویورک تایمز طنز خلاقانه و قصه‌پردازی دانیل کلمان را با دیوید پینچون نویسندۀ نابغۀ امریکایی مقایسه کرده و گاردین آن را نمونه‌ای از یک شاهکار مدرن اروپایی خواند.

قسمتی از رمان اندازه‌گیری دنیا اثر دانیل کلمان:

پیرمرد فینی کرد و دوباره گفت از کجا می‌توانسته خبردار شود. آن‌ها تا وقتی از دیدرس دور شدند می‌توانستند او را ببینند که با پشت خمیده، دم در خانه‌اش ایستاده و آن‌ها را با نگاه بدرقه می‌کند. به یک برکه رسیدند. بن پلان لباس‌های خود را درآورد، از سنگی بالا رفت، یک لحظه ایستاد، خمیازه­ای کشید و بعد با تمام هیکل در آب شیرجه زد. آب پر از مارماهی برق‌دار بود. سه روز بعد هومبلت نتیجۀ کاوش‌های خود را با دستی بی­حس شده روی کاغذ آورد. این حیوانات می‌توانستند بدون اینکه دست به آن‌ها بزنی ناقل شُک باشند. این شک جرقه تولید نمی‌کرد، واکنشی در الکترومتر به وجود نمی‌آورد، سوزن آهن‌ربایی را هم منحرف نمی‌کرد؛ در یک کلام هیچ اثری به جا نمی‌گذاشت جز درد. اگر آدم مارماهی را دودستی می‌گرفت یا آن را با یک دست و یک تکه فلز را با دست دیگر نگه می‌داشت، اثر جریان قوی‌تر می‌شد. همین نتیجه را می‌شد با دو نفر به دست آورد که دست همدیگر را بگیرند و فقط یکی از آن‌ها به حیوان دست بزند. در این صورت هردو در یک زمان و به یک اندازه شُک را احساس می‌کردند. فقط قسمت جلوی بدن مارماهی خطرناک بود، خود مارماهی‌ها در جریان این تخلیۀ بار الکتریکی آسیبی نمی‌دیدند. درد حاصل بسیار شدید بود؛ چنان شدید که هیچ نمی‌شد گفت چه اتفاقی دارد می‌افتد. نمود آن  بی­ حسی، گیجی و سرگیجه بود که تازه بعداً خود را نشان می‌داد، از آن پس هم در حافظه رشد می‌کرد؛ بیشتر به چیزی می‌ماند متعلق به دنیای بیرون نه بدن خود آدم. آن دو با رضایت به سفر خود ادامه دادند. هومبلت بارها و بارها گفت چه بخت و اقبال بلندی، چه موهبتی! بن‌پلان می‌لنگید و دست‌هایش حس نداشت. تا چند روز بعد، هنوز وقتی هومبلت چشم‌های خود را می‌بست جرقه‌ها پشت پلک‌هایش می‌رقصیدند. زانوهای او تا مدتی طولانی مثل زانوی پیرمردها خشک و سفت ماند...
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.