جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: اکبر رادی

بیوگرافی: اکبر رادی زاده دهُمین روز مهر ۱۳۱۸ در شهر رشت. رادی هم نمایشنامه‌نویس است و هم داستان‌نویس. او در زمره یکی از مهم‌ترین نمایشنامه‌نویسان معاصر ایرانی است که آثارش بارها روی صحنه‌های تئاتر به اجرا رفته است. رادی سال‌های دبستان را در مدرسه عنصری رشت گذراند. در سال ۱۳۲۹ به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد و سال‌های دبیرستان را در این شهر گذراند. تحصیلات آکادمیک خود را در رشته علوم اجتماعی و در دانشگاه تهران گذراند. بعدها البته تحصیلات خود را در مقطع ارشد در همین دانشگاه آغاز کرد. مرحله‌ای که البته آن را در میانه راه رها کرد. رادی با شغل معلمی آغاز به کار کرد. معلمی ادبیات در مدارس جنوب شهر تهران نقطه‌ی آغازینی برای او بود. او در طی ۳۲ سال، درس ادبیات را در دبیرستان تدریس کرد. بعدها نیز رشته‌ی نمایشنامه‌نویسی و ادبیات نمایشی را در سطح دانشگاه تدریس کرد. رادی در سال ۱۳۷۳ از کار تدریس بازنشسته شد. بحث تئاتر و هویت، موضوعاتی است که رادی در نمایشنامه‌های خود آن را پی می‌گیرد. او در زمره نویسندگان متعهدی قرار می‌گیرد که با هر یک از نمایشنامه‌هایش، سویه‌‌هایی از هویت و اجتماع را بازتاب می‌دهد. روزنه آبی، تانگوی تخم‌مرغ داغ، خانمچه و مهتابی، مکالمات، افول، ارثیه ایرانی و آمیز قلمدون تعدادی از نمایشنامه‌های خلق‌شده‌ اکبر رادی در زبان فارسی است.

قسمتی از نمایشنامه آمیز قلمدون نوشته اکبر رادی:

آقای شکوهی کنج کنانج کاناپه لمیده، پا روی پا مشغول مطالعه‌ی روزنامه است. رُب‌دشامبر بلند آبی پوشیده، عینک ضخیمی به چشم دارد و قیافه‌اش تحت تأثیر مطلبی که می‌خواند، دقیق و اندک متعجب می‌نماید. صدای کلید توی درِ بیرون. شوکت با مانتو و روسری طوسی و ساک پُری در دست و غُرغُرکنان وارد می‌شود. شوکت: به مردکه می‌گم جعفر آقا، انقدر شمبلیله نذار، کوکو تلخ می‌شه از دهن می‌افته. می‌گه: ای به چشم، شما سر بخواه! اما تا دو کلمه با این بی‌بی خانومه سرم گرم شه‌ها، شمبلیله رو کود می‌کنه رو سبزی. وا! گفتم حالا به مردکه چی بگم؟ شکوهی: می‌گه یه مرتاض هندی پیدا شده. شوکت: کجا؟ شکوهی: اینجا نوشته. شوکت: گفتم جعفرآقا، ‌تو که می‌دونی، من و شکوهی شب‌ها یه خورده‌ای سبک می‌خوابیم. سوپی، ماستی، همین سالادی. سالادم که می‌دونی، حسنش به چند تا برش کلم قرمزه. آخه اینم کلمه تو می‌آری؟ همچی می‌کنه‌ها! (یک دستش را به کمرش می‌زند.) حاج خانوم، شما خیالت من این کلمو رو زباله جستم؟ نخیر! پول گرفته آورده اینجا. گفتم: من چی می‌گم. هیچی! یه نگاهی به اون خرطومش کردم و اومدم. شکوهی: اصلاً تو بی‌خود دهن به دهن این جعفر آقا می‌ذاری. یه بته کلم این حرف‌ها رو نداره. شوکت: دِ من واسه خودم نمی‌گم که. شکوهی: اگه واسه من می‌گی، فکرشم نکن مطلقاً! من یه شکم دارم قد یه گنجشک. شد شد، نشد نشد. شوکت: تو هم که حرف خودتو بزن! (با ساک به آشپزخانه می‌رود.) شکوهی: من تو نخ این مرتاضه‌م... الله اکبر!
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.