جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: اریش ماریا رمارک

بیوگرافی: اریش ماریا رمارک زاده‌ی ۲۲ ژوئن سال ۱۸۹۸ در اسنابروک آلمان، رمان‌نویس آلمانی است. برجسته‌ترین رمانش «در جبهه‌ی غرب خبری نیست» منتشر شده به سال ۱۹۲۸ است که وقایع آن، پیرامون تجربه‌ی نظامی آلمان در جنگ جهانی اول بود. رمانی که در سطح جهانی فروش چشمگیری داشت و ژانر جدیدی را به جهان ادبیات معرفی کرد و درنهایت در سال ۱۹۳۰، براساس آن، یک فیلم اقتباسی ساخته شد. رمارک در خانواده‌ای از طبقه‌ی کارگر به دنیا آمد. از نظر تعلقات خانوادگی، به مادر نزدیک‌تر بود تا پدر و از نام میانی ماریا پس از جنگ جهانی اول به افتخار او استفاده کرد. در طول جنگ جهانی اول، رمارک در ۱۸سالگی به ارتش امپراتوری آلمان اعزام شد و متعاقب آن در چندین جبهه حضور داشت تا آنکه در ۳۱ ژوئیه ۱۹۱۷، وی براثر اصابت ترکش گلوله به ناحیه‌ی پای چپ، بازو و گردن مجروح شد و به بیمارستان ارتش در آلمان بازگردانده شد تا تحت درمان قرار گیرد. پس از جنگ، آموزش معلمی خود را ادامه داد و از ۱ اوت ۱۹۱۹ به‌عنوان معلم دبستان در لوهن کار کرد، تا آنکه در ۲۰ نوامبر ۱۹۲۰، وی درخواست ترخیص از تدریس را کرد. رمارک در این مرحله از زندگی خود در تعدادی از مشاغل مختلف از جمله کتابدار، روزنامه‌نگار و ویراستار کار کرده است. اولین شغل نویسندگی با دستمزد او، نویسنده فنی شرکت لاستیک کانتیننتال، تولیدکننده‌ی لاستیک آلمان بود. نخستین تلاش‌های نویسندگی برای رمارک در ۱۶سالگی به‌وقوع پیوست؛ اما او پس از بازگشت از جنگ، مشاهده‌ی جنایات جنگی از نزدیک و مرگ مادرش به‌شدت آسیب دید و اندوهگین شد. رمان در جبهه‌ی غرب خبری نیست بعدها مقلدان زیادی را به دنبال داشت. آثاری ساده و احساسی که سال‌های جنگ و زمانه‌ی پس از آن را با نوعی ادبیات توصیفی شرح می‌دادند. در ۱۰ مه ۱۹۳۳، به ابتکار وزیر تبلیغات نازی ژوزف گوبلز، نوشته‌های رمارک علنا «غیر وطن‌پرست» اعلام و در آلمان ممنوع شد. کپی‌ها از همه‌ی کتابخانه‌ها حذف شده و فروش یا انتشار آن‌ها در هر نقطه از کشور ممنوع شد. اوضاع رو به فروپاشی آلمانِ نازی سبب شد تا رمارک خاک آلمان را ترک و در ویلای خود در سوئیس مستقر شود. اوضاع تا بدانجا پیش رفت که در سال ۱۹۳۸، حتی تابعیت آلمانی رمارک لغو شد. بعدها رمارک و همسرش راهی ایالات متحده‌ی امریکا شدند و درنهایت در سال ۱۹۴۷ شهروند امریکا شدند.

قسمتی از کتاب شب لیسبون نوشته‌ی اریش ماریا رمارک:

مرد کوچک‌اندام طوری پول روزنامه را داد که گویی جایزه‌ی بزرگ بخت‌آزمایی را برده است. اینکه روزنامه را به پول سوئیسی از او خواسته بودند، بالاخره متقاعدش کرده بود که ما در خاک سوئیس هستیم. روزنامه را گشود، نگاهی به آن انداخت و آن را در کنار خود گذاشت. مدتی طول کشید تا فهمیدم با من حرف می‌زند. من چنان غرق در لذت احساس آزادی بودم که صدایش را نشنیده بودم. قبل از اینکه صدایش به گوشم برسد، لب‌هایش را دیدم که تکان می‌خورند. درحالی‌که سخت به من خیره شده بود، گفت: بالاخره خارج شدم. از کشور لعنتی شما، آقای عضو حزب نازی، خارج شدم. از این وطن لعنتی شما خارج شدم، وطنی که شما آن را به سربازخانه و زرادخانه و اردوگاه اسارت تبدیل کرده‌اید. شما آدم‌های احمق و بی‌شعور و خرفتی هستید. ما در سوئیس هستیم. در یک کشور آزاد، کشوری که شما نمی‌توانید در آن به کسی فرمان بدهید. بالاخره می‌توان دهان گشود و حرف زد، بدون اینکه چکمه‌های شما آرواره‌ی انسان را خرد کند. شما چه بلایی سر آلمان آورده‌اید. دزدها، آدم‌کش‌ها، جلادها؟ حباب‌های کوچک کف در دو طرف لبش تشکیل می‌شدند. همان‌طور به ما می‌نگریست که زنی عفیفه به آدمی جانی و پست می‌نگرد. خیال می‌کرد من یک نازی واقعی‌ام. بعد از حرف‌هایی که شنیده بود، چطور می‌توانستم انتظار داشته باشم او چنین فکری نکند؟
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.