جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: آگاتا کریستی
زادۀ پانزدهمین روز از سال ۱۸۹۰ در دونشایر انگلستان. او را در سراسر جهان با لقب ملکۀ جنایت میشناسند و ۷۶ رمان پلیسیاش به صد زبان ترجمه شده است. خانم کریستی بعد از پایان جنگ جهانی اول، با خلق هرکول پوآرو، قدم به عرصۀ نویسندگی گذاشت. بعد از شرلوک هولمز، شخصیت داستانی پوآرو مشهورترین کارآگاه افسانهای دنیاست. پوآرو، مارپل و دیگر کارآگاهان این نویسندۀ بزرگ، بارها بر پردۀ سینما ظاهر شدند و نمایشنامههای بسیاری با الهام از آثارش نوشته شده است. آگاتا کریستی، با نام مستعار مری وستماکوت، شش رمان نوشت و یک مجموعۀ شعر و چند نمایشنامه نیز منتشر کرد و شوهرش سِر ماکس مالون را در چند سفر تحقیقاتی به خاور نزدیک همراهی کرد. کریستی در میان رکوردهای گینس هم یک رکورد افسانهای دارد؛ او مقام نخست پرفروشترین نویسندۀ ادوار گوناگون را به خود اختصاص داده است. آثار کریستی به ۱۰۳ زبان ترجمه شده و بهخصوص در فرانسه، نویسندۀ بسیار محبوبی است. همچنین تلهموش، که تجربۀ او در فرم نمایشنامه است، در جهان تئاتر بسیار موفق بود؛ تاجاییکه پس از اولینباری که در سال ۱۹۵۲ و در لندن به روی صحنه رفت، بارها در نقاط گوناگون جهان به نمایش گذاشته شد. راز سیتا فورد، قتل راجر آکروید، لرد اجور میمیرد، مردی با لباس قهوهای، آواز قو و سپس هیچکس نبود و ده بچه زنگی، تعدادی از آثار اوست.قسمتی از کتاب ده بچه زنگی نوشتۀ آگاتا کریستی:
درست هنگامیکه جسد پیرمرد به درون خانه برده میشد، طوفان آغاز شد. بقیه در سرسرا ایستاده بودند. صدای شرشر باران به گوش میرسید. درحالیکه بلور و آرمسترانگ با جسد از پلهها بالا میرفتند ورا کلایتورن ناگهان برگشت و به داخل اتاق خلوت ناهارخوری رفت. اتاق به همان صورت که آن را ترک کرده بودند به نظر میآمد. ظرف دسر، آماده و دست نخورده، در گوشهای از میز قرار داشت. ورا به طرف میز رفت. یکی دو دقیقهای آنجا بود که راجرز بیسروصدا وارد شد. وقتی ورا را دید یکه خورد. در چشمانش سؤالی خوانده میشد. سرانجام گفت: -آه خانم، من... من... آمدم که ببینم... ورا با صدای بلند خشنی که خودش هم از آن تعجب کرد گفت: -کاملاً حق داری راجرز، خودت نگاه کن. فقط هفت تا باقی مانده است... ژنرال مکآرتور را روی تختخواب گذاشتند. دکتر آرمسترانگ بعد از معاینۀ نهایی اتاق را ترک کرد و به طبقۀ پایین رفت. همه را در اتاق نشیمن یافت. دوشیزه برنت مشغول بافتنی بود. ورا کلایتورن کنار پنجره ایستاده بود و به باران مینگریست. بلور روی صندلیای نشسته بود و دستانش را روی زانوانش گذاشته بود. لمبارد قرار نداشت و قدم میزد. قاضی وارگریو در انتهای اتاق در مبلی فرو رفته بود. چشمانش بسته بود. وقتی دکتر وارد اتاق شد چشمان قاضی باز شد. او با صدای نافذ صریحی پرسید: -خوب، دکتر؟ آرمسترانگ کاملاً رنگپریده بود. گفت: -مسئلۀ حمله قلبی یا چیزی شبیه به آن مطرح نیست. ضربهای با باتون یا چیزی شبیه به آن به پشت سر مکآرتور خورده است. زمزمهای در اتاق برخاست. صدای روشن قاضی بار دیگر به گوش رسید: -سلاحی را که قتل با آن انجام گرفته پیدا کردید؟ -نه. -با این همه به چیزی که میگویید اطمینان دارید؟ -کاملاً اطمینان دارم...
در حال بارگزاری دیدگاه ها...