جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: آلیس هافمن
آلیس هافمن، زادهی ۱۶ مارس ۱۹۵۲، رماننویس امریکایی است که آثاری را برای بزرگسالان و کودکان خلق کرده است. او بیشتر با رمان «جادوی عملی» منتشر شده به سال ۱۹۹۵ شناخته میشود. اثری که فیلمی اقتباسی هم براساس آن در سال ۱۹۹۸ ساخته شد. بسیاری از آثار او در ژانر رئالیسم جادویی قرار میگیرند و حاوی عناصری از جادو، کنایه و عاشقانهها و روابط غیرمعمولاند. آلیس هافمن در نیویورک متولد شد و در لانگ آیلند بزرگ شد. مادربزرگش یک مهاجر روسی_یهودی بود. او در سال ۱۹۶۹ از دبیرستان ولی استریم شمالی و سپس از دانشگاه آدلفی در رشتهی هنر فارغالتحصیل شد. او در سالهای ۱۹۷۳ و ۱۹۷۴ عضو کانون نویسندگی خلاق دانشگاه استنفورد بود و در آنجا مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشتهی نویسندگی خلاق دریافت کرد. وقتی هافمن ۲۱ساله بود و در دانشگاه استنفورد تحصیل میکرد، نخستین داستان کوتاهش در شمارهی سوم مجلهی ادبی فیکشن به چاپ رسید. پس از آن، تد سولوتاروف سردبیر این مجله با او تماس گرفت و از او پرسید که آیا رمانی دارد یا خیر؟ در این زمان، او شروع به نوشتن نخستین رمان خود به نام «اموال» کرد. این کتاب در سال ۱۹۷۷ منتشر شد. هافمن بعدها جایزهی کتاب نیوجرسی را نیز برای «ملکهی یخی» از آن خود کرد. او فیلمنامهی فیلم روز استقلال را نیز نوشت. فیلمی که در سال ۱۹۸۳ ساخته شده و در آن ستارگانی چون کاتلین کوئینلان و دایان ویست به نقشآفرینی پرداخته بودند. در سپتامبر ۲۰۱۹، هافمن «دنیایی که میشناختم» را براساس یک داستان واقعی که یکی از طرفدارانش در هنگام امضای کتاب برایش تعریف کرده بود به روی کاغذ آورد. این زن به هافمن گفته بود که در طول جنگ جهانی دوم، پدر و مادر یهودیاش برای فرار از دست نازیها، در میان غیریهودیها زندگی میکردند. کودکان این خانوادهها به «بچههای پنهان» شناخته میشدند. هافمن سالها قبل از اینکه تصمیم بگیرد به اروپا سفر کند، مدتها در مورد این زن و تربیت غیرمعمول او فکر میکرد. هافمن در بوستون زندگی میکند. او که پیشتر به سرطان سینه مبتلا بود، پس از درمان این بیماری، مرکزی را برای کمک به این بیماران تأسیس کرد.قسمتی از کتاب موزهی عجایب نوشتهی آلیس هافمن:
هوا مثل دود خاکستری و پریدهرنگ بود. ماه مارس یعنی ماهیگیری درست و حسابی در هادسون، یعنی زمانی که در اولین ساعات روز شاهماهیها زیر مه نقرهفامی که روی آب رودخانه مینشست، شنا میکردند. ادی کوهن میتوانست از پنجرهی گرد اتاقش رودخانه را تماشا کند و معتقد بود این رود یکی از شگفتیهای جهان است. باریکههای نور روی آب، رنگ اعماق آب را از بنفش به خاکستری، به مسی و بعد، بهار که نزدیک میشد، به آبی آسمانی تغییر میدادند. ادی محل سکونتش را، در محلهای محقر و پر از انبار و اصبطل و در نزدیکی باراندازها به ارث برده بود. این اتاق زیرشیروانی، جایی که او زندگی میکرد، پیشتر کاهدان بود، اصطبلی که آن پایین قرار داشت هنوز هم بوی تند بدن اسبها را میداد، صاحب اصطبل آنجا چند اسب پیر نگه میداشت و کرایه میداد. معلم ادی وصیت کرده بود هرچه از مال دنیا دارد به شاگردش برسد. پس از مرگ او، تمام دار و ندار موزز لوی، از دیگ و پتو گرفته تا دوربین و وسایل چاپ به شاگردش رسید، به پسری که او تحت حمایت خود گرفت. ادی قدبلند و زمخت بود، خودش خبر نداشت که خوشقیافه است. پرهیجان بود، سری پرشور داشت و خوب بلد بود مثل مردان متمدن و محترم حرف بزند. زنان جذبش میشدند اما او در آنها جذابیتی نمیدید، نه تا وقتی روی صورتشان نور میتاباند تا اجزای صورتشان روشن شود. وقتی نزدیکشان میشد که دوربینش آمادهی کار بود. این زنان امیدوار بودند او را به خود جلب کنند اما او تنها تصویر آنها را میخواست. هرگز به جهانی که در آن عشق ممکن باشد باور نداشت. نشانیاش در غربیترین نقطهی شهر بود، آن طرف خیابان دهم که میشد حاشیهی قلمرویی غریب. از آنجا هرچه بیشتر به سمت شرق میرفتی همهچیز بیشتر مطابق مد روز میشد تا در خیابان پنجم به نقطهی اوج باشکوه خود میرسید. زمانی تمام این زمینها به کلمنتمور، شاعر سرودِ شب پیش از کریسمس تعلق داشت، او که پژوهشگر آثار یهودی و یونانی بود به یاد محلهای در لندن که به خاطر خانههای سبک جورجیا معروف است، این منطقه را چلسی نامید. وقتی در ۱۸۱۱، نقشهی شبکهی خیابانهای منهتن کشیده شد، پروژهی بزرگی که برای همیشه شهر را تغییر داد، نهرها را پر کردند، پیچ جادهها را صاف کردند و خیابان نهم درست از وسط زمینهای مور سردرآورد. این دانشمندِ آرام چنان از شتاب وقوع آینده و ویرانی مزرعهای که این همه عاشقش بود هراسان شد که بخش زیادی از زمینهایش را به مدرسهی علوم دینی جنرال تئولاجیکال و کلیسای سنت پیتر اهدا کرد. او شصت قطعه باغستان را به آنها داد با این گمان که با این کار، چلسی به تمامی در سیمان و سنگ فرو نمیرود، اما پس از مرگ مور زمینها را فروختند و درختان فراوانی را با عجله قطع کردند.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...